سید حسن میربافقی با تخلص سید، فرزند سید محمد، ساکن و زاده بافق از شعرای معاصر بافقی و عضو انجمن ادبی وحشی بافقی از اوست؛ من آزادی نمی خواهم مرا کمتر روانی کن! نیازارم نمی گویم که با من مهربانی کن نده بر باد هستی را نکن اشفته حالم را بگو جرم و گناهم چیست کمتر […]
نام سید حسن میربافقی، فرزند سید محمد ساکن و زاده بافق، تحصیلات رشته اتومکانیک هنرستان، شغل آزاد در رشته تاسیسات (برقی، مکانیکی) از زمان نوجوانی شعر را بصورت ذوقی و خود جوش شروع کردم حدود سال ۱۳۴۷ تا سال ها بصورت دلی و برای کسی باز گو نمی کردم در انجمن شعر در قبل از انقلاب […]
عصر بافق قصد دارد هر هفته شعری از شعرای بافقی را کار کند تا مردم با شاعران معاصر بافق و شعرهایشان بیشتر آشنا شوند و شعرها همگی با تایید و زیر نظر انجمن ادبی وحشی بافقی که محفلی از شعرای معاصر بافق هست کار خواهد شد. در قدم اول تصمیم گرفتیم برای آشنایی بیشتر مردم […]
مژده امد که شده وقت ظهورش ، نزدیک موعد وحی ز قران و زبورش ، نزدیک آن که در هر قدمش نور بریزد به جهان گشته روشن شدن عرش ز نورش نزدیک شیعیان دست بگیرید به دامان دعا شده هنگامه ی شادی و سرورش نزدیک هم خراسانی و هم یار یمانی به صفند شده آن […]
ما خرابات به این منزل ویران ندهیم بهر این خاک سماوات به تاوان ندهیم آب شوریست جهان رفع عطش نتوان کرد بهر این آب دلی دست چو شیطان ندهیم جان چه باشد که فدای قدم دوست کنیم بهر آن دوست دمی دیده به نسیان ندهیم همچو مستان که دمادم به می ای ناب خوشند ماچنان […]
عاشق گل را حذر از خار نیست در طریقت بسملی انکار نیست مست لایعقل چه داند از شرر هر که شد عاشق دگر مردار نیست مرغ ابی را نباشد ترس سیل سیل را در ان نظر آزار نیست میرود هر رود تا دریا شود ان که شد دریا ز غم بیزار نیست هر که چون […]
شهادت می دهد یک روز می دانم، همین ذرات ریز وموزی وجلاد را گویم، همین امواجِ ساطع را که می دزدید از هرکارگر عمرش،، که ای مردم: گواهی می دهم فرقی بچشم من نبود این کارگر یا آن،، تمامِ فیش ها درچشم من یکسان… تمامِ کارگرها طعمه ای یک جور… چه رسمی، شرکتی، تبدیل یا […]
ببین حتی اگر باجرم دیدن، کور خواهی شد.. بگو حق را ، ولو از ناز ونعمت، دور خواهی شد.. بده بر باد سر را با زبان سرخت ای مومن، خودت حلاج شو، حتی اگرمنصور خواهی شد.. خموشی خصلت اموات باشد موسمِ بیداد، بزن دادت، اگرچه زنده اندر گورخواهی شد.. مگو یک شمع را یارایِ نصرت […]
فرمانده وقتی کنجِ سنگر را بگیرد،، دیری نپاید ترس، لشکر را بگیرد.. در هر نزاعی آن طرف پیروز باشد، کز دشمنش، امّید و باور را بگیرد.. گودِ سیاست، مستطیلِ سبزِ بازیست،، تیمی بَرَد کو یارِ بهتر را بگیرد.. گرسوتِ داور هم خلافِ رای باشد،، باهوشیاری رای داور را بگیرد.. گاهی گل از یارِ خودی دریافت […]
گر اهل دل و لطف وصفایی، دمت گرم از غََشّ و غَل و مکر، سوایی، دمت گرم گراهل ریا، کبر و جفایی، گَپَت مُفت،، گر خاکی و بی فخر و ریایی، دمت گرم.. گرفکرِ خود و منفعتی، وای به حالت،، گر وقفِ نیازِ رُعیایی، دمت گرم گر خدمت ارباب زری، پست ولئیمی، گرخادم قومِ فقرایی، […]
وارهیدم از تن و جان دیده ام ان چه مجنون گفت گو ان دیده ام آن نه ام؛ مورم ولی آزاد مور لنگ موری ؛من سلیمان دیده ام آدمی چشم است باقی نیست چیز آن چه لیلی دید آن سان دیده ام غم مرا چون گردکان بر گنبد است لیک جانم شاد یزدان دیده ام […]
کودک حلوا فروشم زار شد رهن تن را آیتی غم خوار شد زین نسق قیدی رها گشت از نفس صحو عشق از مسکری بیدار شد با لمع ؛ماهی درآمد زان عقار گفت ذلت نفسه ات یار شد هر چه را از باوری خواندم زاو گفت شأنی را دگر دادار شد عقل باید تا شود خود […]
هر که را دل میبرد دلبر مگو هر گلابی از گل قمصر مگو شیرو شیران در نوشتن همچو هم لیک این را همچو ان حیدر مگو گر عرق مستت کند ای هوشیار با می ای ناب از سحر یک سر مگو گر که چون وحشی سراید کس غزل این چنین عطری غلط عنبر مگو گر […]
از دیدن دسته تبر بیزاریم همسایه ما درخت نخل پیری است از معرفت و مرام او سرشاریم با نخل تناور حیاط خانه از درددل قشنگتمان می گفتیم وقتی که ستاره ای به او می خندید از مانده_ بغض سنگمان می گفتیم! ای نخل! شکوه آسمان راداری از قحط زمین که رو به بالا بروی بر […]
سحر با یار می گفتم خراباتی خرابت شد دمی بنشین که این مستی زآن جام شرابت شد نیرزد در مکان مردن که عیشی نیست جز مستی به مستان صد قسم یارب که زان می دل به بابت شد سراغت از کسی پرسم که جامی از می ات نوشد نمی پرسم زهر زاهد که دکانش سرابت […]
زاهدانِ با ریا از میگساران بدترند شک مکن در جمع دزدان، کهنه کاران بدترند.. گاهی آنانی که از بحث و تمدن دم زنند،، در عمل، خود از سپاهِ تارتاران بدترند.. دزدی از همسایگان، خوش در مذاق عده ایست،، از بسی بیگانگان، این همجواران بدترند… لطفِ دائم شبهه یِ حقِ مُسَلَّم می کند،، چشته خواران ازصفِ […]
“فقط به جرم #بیداری ….” جرم ما چیست؟ جز که بیداریم!! دستِ مانیست، خوابمان نمی آید.. روزگاری به ظلم، خو کردیم،، لیکن امروز، تابمان نمی آید… ……………………………………. جرم ما چیست؟جز که با غاصب،، در یکی “جوی” ،آبمان نمی آید؟ سالیان است ، داد می زنیم، اما،، ازجناحی، جوابمان نمی آید!!! ……………………………… جرم ماچیست؟ خونتان سرخ […]
” پیام آوران عشق” قدم قدم من و بابا ,, قلم قلم من وتو زلقمه لقمه مادر,, ز واژه واژه تو…. شد از زمین به توان شما به پا خیزم چو بوته ای که دوباره , زدم جوانه زتو…. دوچشم من که بجز پیش پا نمی دیدش کنون گشوده شد از لطف بیکرانه تو… تو […]
بافق شهری در دل ایران زمین می درخشد در میانش چون نگین خاک پاکش دارد اندر خود نهان گنج هایی همچو آهن ، بی کران اردکان هردم کشد مرزی جدید بی شک این کارش بوَد طرحی پلید روزگاری معدنِ چادر ملو شد جدا و خوردنش همچون هلو کو ، چه شد حیثیتِ قانون ما کاین […]
“عمر نوح” گیرم چو نوح , عُمرِ هزاری نهایتش،، خضری و مرگ زود , نداری نهایتش آب حیات هم که بنوشی ,در عاقبت،، مرگ هست و نیست راه فراری نهایتش.. ……………………………………… دنیا سرای فانی درداست و رنج و غم هرجا روی به غصه دچاری نهایتش گَر “مست و نشئه” هم تو بخوابی تمام شب،، صبح […]
#زخم_جهل با من از بلبل و گل حرف مزن , قصه از نسترن و یاس مگو،، نافِ من این همه اشعار مبند , بیش از این , از دل و احساس مگو.. مِی و معشوقه دگر کهنه شدست، شعرهایم به قلم مدیون است،، لیلی و قیس دگر تکراریست، شهر امروز پر از مجنون است… بیستونی […]
آن شب سحری بود و دلی بود و نگاری یک جام پر از می که کند لیل نهاری نوشیدم و بوسیدم و با یار سماعی دل پادشهی گشت و به ادراک سواری در طرف خیالم به الستش سخنی شد آری به دو صد ناز زمستان چو بهاری عقل آمد و گفتا که زمن کار دگر […]
تیر و دی و بهمن و خردادها شَهرِوَر و آذر و مردادها میگذرد، روز و مه و سال و قرن چون گذرِ ابر، پیِ بادها سعی بر آن کن که در این رهگذر،، از تو نماند، گِله در یادها.. می شود آزرد، دلی بی سبب،، یا که شوی، قبله یِ دل شادها.. هم که شود، […]
آتش زدی بر جان ما بر آسمان شد دود ما آن آسمان شد پر ضیا گویی جهان شد دود ما ای دلبر رعنا بیا تا جان دهم در کوی تو ما را نظر کن زان سما بین لامکان شد دود ما آن روز دیدم صورتت گویا سحر شد شام ما با ما مکن آن رنج […]
” #چشم_کبوتر ” بیا روبرویم نشین، نازنین که درد دل مانده افشا کنم بخوانم غزلهای ناگفته را و مشت دلم را کمی وا کنم **** بگویم کجای دلم بوده ای هنوزم گل مریم نازمی به گلدان قلب ترک خورده ام تو زیباترین قللک رازمی **** نگو سینه ات ازدحامش پر است ز هرم جگر سوز […]
پسرم: دنیامون امروز، زیاد هم خوش آب و رنگ نیست.. رسمِ آدمایِ دنیا، مثلِ حرفاشون قشنگ نیست.. پسرم: آدما امروز، با قشنگیا غریبن ندارن رنگِ صداقت، همه استادِ فریبن پسرم: دلم میگیره، گاهی از رسمِ زمونه وقتی هیچ جا نمیبینم، از قشنگیا نشونه پسرم: اینجا زمستون، سه ماه نیست، قدِ یه ساله شبها اینجا همه […]
تا کی به نام ما شود و کامِ دیگران!!!؟ تاکی به وعده های تهی، رامِ دیگران!!!؟ دیوارِ کوته ایم و مگر سقفمان کجاست!؟ مرغ همای ما چه کند، بامِ دیگران!!؟ صد میکده ز دولتِ انگورِ باغ ماست،، ما را چه شد که “مِی” شده در جام دیگران!؟ قحط الرجال آمده یا سرّ ِ دیگریست!!! رعیت […]
وسعت دیدهایمان محدود،، منحصر تا به اولین دیوار.. سقف آمالمان، همه کوتاه،، فکر و ذهنی گسسته و بیمار.. بوی نذری هنوز می آید روضه ها هم هنوز پا برجاست بوی آزادگی نمی آید اهل حق در دیار من تنهاست.. قصه بی تفاوتی ، تطمیع،، پس کشیدن به اولین تهدید! برتن مردمم لباس سیاه،، در دل […]
قُمریِ دلشکسته را، نیست هوایِ باغها… مانده هنوز برلبم، قصه رنج و داغها… قول و قرارِ ماه وشب، مرگِ ستاره ها نبود!!! در پیِ یک ستاره ام، در پسِ چلچراغ ها دست به دامنت دگر، ابر سیه نمی شوم… رو به کویر می کنم، نزدِ تمام تاغها… مرغِ شکسته بال را، از قفسی هراس نیست […]
درمان من از درد به یک کهنه شراب است با نوش اناالحق که جز آن دام و سراب است با ناز نگاری به سحر میکده پور نور نوشی زلب یار که این قول شباب است در خلوت دلدار نباید که دمی خفت آنجا همه مستی سخن از ساز و رباب است بر تارک اعلی دگر […]
یا رب بنگر که درد و ماتم داریم بی ابر در اسمان خود غم داریم شوخی نکنی، تکان دهی فرش زمین این بین فقط، زلزله را کم داریم😒 *********** در شهر من انسان بدو هرزی نیست لوتی صفتیم و حولمان مرزی نیست! با اینهمه بخشندگی و جود و سخا شایسته به ما عقوبتِ لرزی نیست […]
هر که را دیدم در اینجا، از غمی نالید و رفت از گرانی، پارتی بازی، بی کسی قالید و رفت هر که را گفتم بمان، من غمگسارت میشوم نیشخندی هدیه داد و پاچه برمالید و رفت نزد هر شکوایه گویی ، باز گفتم وصفِ خویش،، یک سروگردن به بختِ نازِ خود، بالید و رفت.. منتقل […]
در عالم امکان بدرخشید نشانه آن نور محمد بد وان نور یگانه من بلبل سرمست سرایم به ترانه زین عشق الهی که به دل ساخته لانه «این عشق کند سبز دلم همچو بهاری» گلزار دلم از قدمش مست وخرامان تابد به سراپرده جان چون مه تابان سرسبز کند روح مراهمچو بهاران من عاشق دیوانه شوم […]
جانِ ِمن! پیراهنت را چاک کن “ریز علی” ریز علی دهقان درد ما کجاست؟ آن فداکاری که یادش آشناست ريز علي دهقان باغ آرزوست كنج پاييز دلم در جستجوست ریز علی و ماه مهر وابسته اند با قطار شب کمی دلبسته اند ریز علی!اینجا نفسها مرده اند لایه های زندگی افسرده اند ریز علی! پیراهنت […]
امشب برای آدم و عالم ترانه ام امشب بـــــراي آدم و عالم ترانه ام حوا برقص تــــــا شود آدم، ترانه ام زخمی شدم به زخمه گیتار هلهله اصلا بـــرای کوک تو کم کم ترانه ام عشقي كه دم كشيده ز فنجان چشم تو هي سر كشم كه درهم ونم نم ترانه ام تا انتهاي ايــــــــن […]
## خدا ## زان نوش الست است که دل رام ندارد جز نام دلارام به جان نام ندارد جامی زمی اش گر که به اخلاص بنوشی دانی که جهان از سر آن جام ندارد این بلبل ذهن است ؛که گه ؛راز بخواند رازی به جهان نیست که آن خام ندارد با یک قدمی مست؛ شوی […]
تلخ است شعر من و سیاه است حرفم اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم تلخ است شعر من و سیاه است حرفم و من با ولع می بلعم این تلخی و سیاهی را و خودم هم شاید تلخ […]
( دلسردم از زمانه ) دلسردم از زمانه، تو دلگیرتر مکن.. پژمرده ام خودم، تو مرا پیرتر مکن.. چنگی نمی زند به دلم، روزگارِ سرد،، از زندگانی ام تو مرا سیرتر مکن.. مرهم به زخمِ کهنه دل گر نمی شوی،، غم، در دلم، اضافه و تکثیرتر مکن.. بنگر زبانه می کشد آتش ز سینه ام،، […]
باج و تبر در جمع عافیت طلبان, درد منتفیست…. رویش در این هوای چنین سرد منتفیست…. اینجا دلی برای خودش هم نمی تپد… در این فضا, نمایش یک مرد منتفیست… از ریشه میکنند، درختانِ سبز را،، اینجا حضورِ رنگ، بجز زرد، منتفیست.. در باغِ ما به برقِ تبر، باج می دهند،، تاراجِ باغ عادت و […]