( دلسردم از زمانه )

دلسردم از زمانه، تو دلگیرتر مکن..
پژمرده ام خودم، تو مرا پیرتر مکن..

چنگی نمی زند به دلم، روزگارِ سرد،،
از زندگانی ام تو مرا سیرتر مکن..

مرهم به زخمِ کهنه دل گر نمی شوی،،
غم، در دلم، اضافه و تکثیرتر مکن..

بنگر زبانه می کشد آتش ز سینه ام،،
این شعله را فزونتر و درگیرتر مکن..

چنگالِ گرگِ غصه فشارد گلویِ من،،
او را برایِ کشتنِ من، شیرتر مکن..

من، خود، شکسته بال و پرم در حصارِ درد
این پرشکسته را غل و زنجیرتر مکن..

من از تبارِ مکر و دورنگی فراری ام،،
دنیا به چشمِ من، بد و تزویرتر مکن..

دلخوش نبوده ام به چنین رسمِ روزگار،،
دلسردم از زمانه، تو دلگیرتر مکن..

(محمدعلی دهستانی بافقی)

برچسب ها : ,

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *