شهادت می دهد یک روز می دانم،

همین ذرات ریز وموزی وجلاد را گویم،

همین امواجِ ساطع را که می دزدید از هرکارگر عمرش،،

که ای مردم:
گواهی می دهم فرقی بچشم من نبود این کارگر یا آن،،
تمامِ فیش ها درچشم من یکسان…
تمامِ کارگرها طعمه ای یک جور…
چه رسمی، شرکتی، تبدیل یا هرچیز…..

تشعشعها همه یکسان، غبارو گردها یکجور…
وعادلتر ز هر مسئول من بودم،
که فرقی بین این وآن نشد قائل…..

شهادت می دهد یک روز می دانم،،

همین ذرات ریزو موزی وجلاد راگویم،،
همین امواج ساطع را که می دزدید از هرکارگر عمرش،،

که درچشمِ منِ بی جان، یکی بودید هرعنوان..
ومن با ذاتِ عقرب گونه ام نیشم به هرقشری برابر بود،،
نه این از ان یکی کمتر،، نه آن از این یکی سربود….

و اَمّا:
این وسط هردوره دستی بود نامرئی،،
که خون کارگر را رنگ بندی کرد،،
برادر با برادر را به هم بدبین،،
و میپاشید دردلها، نفاق و فتنه را با کین..

به صورت طرحی از لبخند،،
ودر سر، حیله و ترفند…

وترسش این:

مبادا همدلی، وحدت،، شود در بینشان عادت،،
که با این شیوه برباد است هردم راحتِ جان را،،
واز کف می دهیم اینگونه خیلِ خمره های حضرتِ “نان” را……

#محمدعلی_دهستانی_بافقی

برچسب ها :

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *