#زخم_جهل
با من از بلبل و گل حرف مزن ,
قصه از نسترن و یاس مگو،،
نافِ من این همه اشعار مبند ,
بیش از این , از دل و احساس مگو..
مِی و معشوقه دگر کهنه شدست،
شعرهایم به قلم مدیون است،،
لیلی و قیس دگر تکراریست،
شهر امروز پر از مجنون است…
بیستونی ز جهالت برپاست،
شهر، درحسرت یک فرهاد است،،
بین این انجمن مرده پرست ,
انچه جایی نرسد, فریاد است…
گفتن از”عشق” , در این عصر چه سود!,
تا چنین، میلِ خشونت دارند…
زخمِ جهل است, دوایی هم نیست،
همه شان بوی عفونت دارند…
بین این قومِ فرو رفته به خویش،
صحبت از قایق و سهراب , بس است..
بیش از انی که تصور بکنی,
اندر این غمکده , اوضاع پس است…
#محمدعلی_دهستانی