عده ای دلسوز اما راه را گم می کنند،
بی غرض خود را بسی، مدیونِ مردم می کنند،،

قصدشان خدمت ولی، در خیر آنها، سودنیست،
گاه حتی حاصلش، جز چشمِ مردم دود نیست

عده ای دلسوز امّا، سوزشان از سوزش است،
نزدِ اینها، شخصِ شیطان نیز، در آموزش است

در لباسِ غصه خواران، عُقده خالی می کنند،
باغرض بینِ جماعت، قیل و قالی می کنند

عده ای دلسوز، اما سوزشان جانسوز نیست،
با تَشَر یخ می کنند و حرفشان پیروز نیست

عافیت جویند و دَم از عزمِ بالا می زنند
تا هوا پَس می شود، بابزدلی جا می زنند

عده ای دلسوز اما، سوزشان خندیدنیست،
هر زمان رنگی و رنگِ سوزشان هم دیدنیست..

هیزمِ دلهای اینان، پول و پست و شُهرت است،
حلقه گوش و چاکرِ هرکس که اوج ِ قدرت است.

عده ای دلسوز اما در عمل بازیگرند،
نانشان را بین دعوایِ خلایق می بَرَند

گاهی انگشتانِ خود، ماتحتِ (چی) گَز می کنند،
گوشه ای بنشسته خود، آن دورها، حَظ می کنند

عده ای هم واقعا، دلسوزِ حقِ مردمند،
گاه مشهورند گاهی بینِ این مردم گُمَند

خادمِ مردم پیِ کسبِ رضای خالقند،
اُستوار و بی محابا، عاشقند و عاشقند

محمد علی دهستانی بافقی

برچسب ها :

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *