این داستان تخیلی است ولی به واقعیت خیلی نزدیک است !

از طریق فضای مجازی با یکی از فالورهایش طرح دوستی ریخته بود، مدت زیادی نشده بود که عاشق و شیفته معشوقه مجازی خود شده بود.

بالاخره چتهای وقت و بی وقت کار خود را کرد عاشق داستان ما عزم خود را جزم کرده بود تا برای دیدن فالور خود به شهرشان برود.
بی خبر از اوضاع شهر معشوقه و از آینده ای که در انتظارش بود به راه افتاد.

مسیر طولانی را به عشق دیدن جمال فالور گرامی به سرعت طی کرد تا به نزدیکی های شهر رسید، میدان بزرگی قبل از ورود به شهر احداث شده بود که فقط گرد و خاک آن میدان را نوازش می کرد!!
نه خبر از گل بود و نه بلبلی و چهچهی و بی خبر از اینکه در فاصله سه ماه مانده تا نوروز وارد شهر نمونه گردشگری شده است!!

و غافل از اینکه این میدان بزرگ شهر که چند سالی از احداث آن گذشته بود چه طرحها که برای آن نیندیشیده بودند و هیچکدام عملی نشده بود و جالبتر اینکه نام میدان هم نام یک روز بزرگ در تاریخ بود!!!

خلاصه پس از طی چندین ساعت از شهر خود به شهر معشوقه رسیده و بی خبر از سرنوشتی که در انتظارش بود به سوی معشوقه و ادرسی که از او گرفته بود می رفت.

از قضا منزل معشوقه در انتهای کوچه بن بست در خیابانی بود که چندین ماه با نوازش روزانه پرسنل خدوم طرح فاضلاب شهری مورد لطف قرار گرفته بود.
پرسنلی که صبح ها ساعت هشت شروع به کار می کردند و چند ساعت مانده به غروب کار را تعطیل!!

خیابانی که تنگ بود و تنگتر شده بود و کوچه ای که در شب از تاریکی برای رفتن به آن به شک و تردید می افتادی!!

به هر شکلی بود خود را به کوچه معشوقه رسانید و بی خبر از چاله و چاه های حفر شده به سمت سرمنزل مقصود به راه افتاد، از آنجایی که فضا تاریک بود و روشنایی در کوچه هم چند روزی بود از کوچه رفته بود و القصه محافظ سر راه یکی از این چاله های احداثی از شیطنت روزگار از جای خودش حرکت کرده بود! عاشق نگون بخت داستان ما به داخل چاله می افتد و صدای شیون و درد و ناله از او بلند می شود. معشوقه داستان که صدا برایش آشنا به نظر می رسد از خانه بیرون دویده به طرف چاله می دود و با دیدن حادثه رخ داده با اورژانس تماس می گیرد که با توجه به مسیر و موانع در طول راه مدت زمان طولانی تا رسیدن عوامل اورژانس از دست می رود و عاشق نگون بخت داستان ما پشیمان از سفر نافرجام خود برای مداوا به بیمارستان فرستاده می شود و در بیمارستان هم مدت زمان دیگری به اه و ناله سرگرم می شود تا متخصص از راه برسد!
متخصص نیز بعد از معالجه ایشان تصمیم به اعزام به مرکز استان می گیرد!

بله عاشق داستان ما بی اینکه به وصال معشوق برسد برای گذراندن روزهای درمان با آمبولانس به سمت مرکز استان عازم می شود!

محمود حاجی محمدی

برچسب ها :

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *