تلخند الا یا ایها الساقی, مخور غم چون که الباقی,, برای نشئگی دیگر, نیازی نیست بر ساقی.. بگو با حلقه رندان, مترس از گزمه و زندان,, نه حبسی هست و اعدامی, نه حکمی هست و شلاقی.. شنیدم نشئه ای امشب, ز عمقِ دل, چنین میگفت: خدایا من یقین کردم, تو رحمانی تو رزاقی.. عزیزی شیره […]