“ماه مهمانیست” در رگم خونی بجوشان ابتدا پرجنب وجوش، تا زسستی وارهم ، گردم چوموجی پر خروش .. از خودِ بیخود جدایم کن، به “خود” راهم بده، با طنابت مَخلصی، از قعر این چاهم بده.. خسته ام از اینهمه پوچی، کمی، بیهودگی تا به کی همراه عمربی ثمر، فرسودگی؟ کودکی رفت و نشاطش رفت ، […]