در خانه محکم بسته شد، مرد رفت. زن در حالی که عصبانی بود و چشمانش از گریه قرمز  شده بودگوشه مبل نشسته بود و به خودش در صفحه سیاه تلوزیون نگاه می کرد. یکدفعه بلند شد، گویا چیزی به ذهنش رسیده بود. گوشی اش را برداشت و بعد از چند بار بالا و پایین کردن صفحه تماسی گرفت:

الو… سلام. ببخشید برای آگهی کار در منزلی که گذاشته بودین تماس گرفتم. می خواستم ببینم شرایطش چطوریه؟

-۳۲ سال

  • نه متاهلم
  • بله دارم یه پسر. البته مدرسه میره و من میتونم روزها کار کنم.

-اها… پس کارخونگی منظورتون فروشندگیه

  • نه، نه، قبوله
  • حالا باید چیکار کنم؟
  • چشم می فرستم براتون.

زن بعد از تماس روی همان مبل نشست ولی این دفعه خوشحال. کمی  گوشی اش را بالا و پایین کرد، زوم کرد ولی انگار چیزی که می خواست نبود. بلند شد به اتاق رفت، کمی آرایش کرد، روسری پوشید و شروع کرد به سلفی گرفتن. بعد از سه چهار بار عکس گرفتن روی مبل جلو تلوزیون نشست و گویا عکس را برای کسی فرستاد. خوشحال بود به پشتی مبل لم داد، کنترل را برداشت و تلوزیون را روشن کرد درحالی که در فکر بود و لبخندی به لب داشت به تلوزیون خیره شد. 

دو روز بعد…

زن  روی مبل نشسته بود، با دهانی باز و چشمانی از حدقه بیرون زده  به گوشی اش نگاه می کرد و دستش را به سمت دهانش می برد. شوکه شده بود. بلند شد کمی راه رفت، ایستاد و دوباره به گوشی نگاه کرد. روی گوشی زوم کرد. کم کم اشک در چشمانش جاری شد. زیر لب گفت :”ای وای”

انگار چیزی در گوشی بود که او باور نمی کرد. گوشی را روی مبل پرت کرد. خودش نشست و به فرش زیر پایش خیره شد. ناگهان بلند شدگوشی را برداشت چیزی تایپ کرد و بعد به سراغ کشوی میز اتاقش رفت، گردنبند طلایش را برداشت، به آن نگاه کرد اما سریع داخل کیفش گذاشت. به ساعت نگاه کرد سریع آماده شد و از خانه بیرون رفت.

چند روز بعد…

زن تازه از خواب بیدار شده بود. دوباره وقتی گوشی اش را روشن کرد ترسید. هم ترسیده بود و هم نگران بود. به سرعت به سمت کشوی میز رفت و چند انگشتر و گوشواره ای که یادگار مادرش بود برداشت و از خانه بیرون رفت.

هفته بعد…

زن با بی حوصلگی روی مبل نشسته بود، در حالی که گوشی در دستش بود  ناگهان چشمانش گشاد شد و به خودش گفت:” ای خدا، عجب غلطی کردما، این  دیگه چی میگه؟ حالا چیکار کنم؟ ”  چند دقیقه ای نشست، چند پیام داد و فکر کرد. با خودش گفت” به درک، اون اصلا نمیفهمه. اصلا حواسش به اینا نیست.” بلند شد به داخل اتاق رفت. مردد بود ولی لباسش را پوشید و از خانه رفت…

یک ماه بعد…

زن روی مبل جلوی تلوزیون نشسته بود، پسرش روی زمین دراز کشیده بود و کارتون می دید. انگار دوباره مثل چند ماه قبل برای زن پیامی آمد و او باز ترسیده بود، اما این دفعه نگران شد، به پسرش نگاه کرد به خانه اش نگاه کرد. سرش را روی زانویش گذاشت و شروع کرد به گریه کردن. پسرش دستش را روی سر زن گذاشت و گفت: گریه می کنی مامان؟ زن چند دقیقه ای نشست، اشک هایش را پاک کرد، بلند شد آماده شد به پسرش گفت من زود برمی گردم و رفت.

یه ربع بعد…

زن روی صندلی کنار میز مشاور کلانتری محل نشسته بود. می لرزید و دائم اشک هایش را پاک می کرد. گویا حرف زدن برایش سخت بود: “راستش من و شوهرم باهم خوب نبودیم الانم نیستیم. اون اصلا حواسش به من نیست و منو درک نمی کنه. بیشتر هم سر پول بحث داریم. من حدودا  دو ماه پیش بعد از اینکه کلی با او بحثم شد تصمیم گرفتم دیگه جدی برم دنبال کار. چند بار شنیده بودم که تو سایت … اگهی کار هم میزارن. منم رفتم یه کار پیدا کردم و زنگ زدم. 

کار خوبی بنظرم اومد چون نوشته بود در منزل وقتی تماس گرفتم مطمئن شدم که هم به زندگیم می رسم هم مستقل می شم. گفتن برای تکمیل مدارک برامون عکس بفرست، منم فرستادم. بخدا نمی دونستم ممکنه اینطوری بشه. بعد از چند روز یه عکس خیلی بد برام فرستادن که من نبودم ولی چهره من بود. خیلی استرس داشتم و گیج شده بودم. منو تهدید کرد که اینا رو برای شوهرم می فرسته. مگر اینکه براش طلا و پول ببرم. منم اونقدر ترسیده بودم که به حرفاش گوش دادم. تا اینکه بجای پول درخواست….” زن دوباره به گریه افتاد: “بخدا من خیلی ترسیده بودم اصلا نمی دونم چرا اینکار کردم ولی الان واقعا پشیمونم.  دیگه خسته شدم از این همه تهدید این همه ترس. احساس بدی به خودم دارم. حالم از خودم بهم میخوره. الان حاضرم برگردم به اون زندگی قبلی. بخدا کمکم کنید…”

سخن کارشناس:

در این ماجرا چند نکته مهم وجود دارد:

اول: هیچگاه بعد از دعوا و جر و بحث تصمیم نگیرید. چرا که در این مواقع سطح هیجاناتی مثل خشم، عصبانیت و تنفر زیاد است و جایی برای فکر کردن بر اساس منطق وجود ندارد.

دوم: زمانی که وارد موقعیتی شدید که تا به حال با آن روبرو نشده اید و آبروی شما مورد تهدید واقع شده است، کمی صبر کنید، چند نفس عمیق بکشید و از فردی که مورد اطمینانتان است کمک بگیرید یا  بهتر اینکه با پلیس تماس بگیرید.

سوم: هرچند امروزه استفاده از فضای مجازی در حیطه های مختلفی گسترش یافته و بسیاری از کارها را آسانتر و سریعتر کرده است اما همیشه شیادانی هستند که از هر موقعیت سواستفاده می کنند. لذا هیچ وقت بی مهابا و بدون در نظر گرفتن جوانب کار وارد رابطه یا مبادله ای در فضای مجازی نشوید.

زن این داستان اگر توانایی کنترل هیجان را داشت بعد از دعوا با شوهرش صبر میکرد و بدون فکر و صرفا برای داشتن شغل اقدام به ارسال عکس به فرد ناشناس نمی کرد. و بعد از آن اگر توانایی تصمیم گیری و سود و زیان کردن داشت به جای تن دادن به خواسته های فرد زورگیر خیلی زودتر با پلیس تماس گرفته بود.
بر اساس پرونده های نیروی انتظامی یزد

برچسب ها :

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *