حسنک پس از یک روز کار طاقت فرسا در مزارع برای استراحت به خانه آمد و مشغول صرف چای بود که زنگ خانه به صدا در آمد پسرش در خانه را که باز کرد خاله جان پشت در بود و تعارف کرد تا به خانه بیاید.

حسنک از دیدن خاله اش خوشحال شد .خاله پس از صرف چای و میوه ، از حسنک خواست نامه ای را که امروز برایش رسیده است را با صدای بلند برایش بخواند.

مالک قبر شماره…….. که در تاریخ…… از امامزاده روستا خریداری نموده اید با توجه به گذشت ۱۰ سال از تاریخ خرید می بایست مبلغ …… ریال به حساب امامزاده واریز نمایید وگرنه مجوز دفن شما در این آستان مقدس باطل خواهد شد.

خاله جان وقتی از این موضوع باخبر شد دو دستی بر سرش زد و گفت از کجا این همه پول بیاورم مگر سر گنج نشستم.

حسنک هاج و واج از چنین تصمیمی به خاله اش گفت مگر قبر نخریده اید؟ چند بار باید پول قبر بدهید؟ احتمالا این قطعه ای از بهشتی که قبلا خریده اید نوع کاربری آن، آپارتمانی بود و چون حق شارژ را تاکنون پرداخت نکرده اید می خواهند این مبلغ را به عنوان حق شارژ از شما بگیرند و اگر تا 120 نمردید مجددا در سالهای آتی حق شارژ جدیدی برایتان صادر خواهد شد!!!

خاله جان فکری با خود کرد و گفت بیخیال قبر امامزاده می شوم وقتی از دنیا رفتم مرا در گورستان روستا دفن کنید و این قبر نیز هدیه ای باشد برای مسئولین با انصاف آستان امامزاده روستا که چنین تصمیماتی را از خود به در می کنند!!!

حسنک پس از حرفهای خاله جان با خود گفت: ای کاش مردم روستا به جای خریدن قبرهای به این گرانی در امامزاده ، پول آن را برای ساخت مدرسه و کتابخانه و ‌… خرج می کردند.

برچسب ها : ,
  1. ناشناس

    با تشکر از آقای رهنما که مشکلات بافق را در قالب طنز بیان میکنند.

  2. بافقی

    واقعا برای بعضی هاباید تاسف خورد که بدون چون و چرا مبلغ درخواستی را پرداخت می کنند و هیچ شکایتی نمی کنند.

  3. شاکی

    واقعاً برای مردم بافق باید تاسف خورد….

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *