در همسایگی ما زن و شوهر جوانی زندگی می کردند که از مدت آمدنشان به محل زیاد نمی گذشت. خانه را اجاره کرده بودند تا بعدها خانه ای برای خود بسازند. روز اول که آمدند کوچه از تردد زیاد ماشین شلوغ شده بود. معلوم بود جهیزیه ای سنگین همراه دختر کرده بودند. گویا پدر زن همین یک دختر را دارد. اضطراب در چهره جوان پیدا بود. بنده خدا چند روزی مدام در کوچه تردد داشت. یکبار برقکار برای تعویض روشنایی منزل، بار دیگر برای تعویض پرده های داخل ساختمان، یک دفعه نقاش برای رنگ آمیزی مجدد و یکبار هم کابینت کار برای تعویض کابینتها، روز اخری هم چراغانی کردن فضای کوچه ! از خدا می خواست که هر چه زودتر عروسی برگزار شود تا از این گرفتاری خلاص شود. روز عروسی فرا رسید اما خستگی چند روزه او را پریشان کرده بود. بالاخره عروسی هم به پایان رسید، زن و شوهر ماندند و خانه ای که پر شده بود از وسایل مختلف و رنگ و وارنگ. بعد از گذشت چند ماه داماد خانواده پریشانتر شده بود. چند شب بود که سر و صدا از داخل خانه بگوش همسایه ها می رسید. روز به روز داماد آشفته تر می شد. ظاهرا خبری بود چرا که پدرزن و مادر زن مرتب به آنجا میامدند. بعد از چند روز مشخص شد که زن از شوهر خود ناراضی است.
چون مهریه اش سنگین بود جوان پریشان و پشیمان از ازدواج با او شده بود. هر چه پدر و مادر نصیحت می کردند فایده نداشت و دختر اصرار به طلاق و دریافت مهریه داشت. کار که به دادگاه کشید تازه مشخص شد دختر در غیاب شوهر که به کار می رفت در فضای مجازی با پسری از شمال آشنا شده و با این آشنایی کوتاه و مجازی، جوان دختر را مجذوب خود کرده بود و دختر به وعده های او دل سپرده بود تا جایی که قرار گذاشته بودند برای آشنایی بیشتر مسافرتی به شهرهای هم داشته باشند. شبها که پسر برای کار می رفت دختر در فضای مجازی سرگرم می شد و با جوان نقش لیلی و مجنون را بازی می کردند. غافل از آن که در فضای مجازی نباید به این راحتی به طرف مقابل اعتماد کرد.
عاقبت به خاطر همین عشقهای مجازی و دروغین زندگی آنها به یکسال هم نکشید که کارشان به طلاق کشیده شد و دختر طلب مهریه خود که هزار سکه طلا بود را ، کرده بود ولی چون تازه داماد اول زندگی بود و سرمایه ای نداشت مجبور شد ادامه زندگی و جوانی خود را در زندان سپری کند!!!

محمود حاجی محمدی

  1. بافقی

    محمود اقا
    داستانهای زیبایی می نویسید که به واقعیت نیز خیلی نزدیک است

  2. محمد

    سلام اقای حاجی محمدی . داستان نویسیتان عالیست مشکلات شهر را درقالب داستان خوب توصیف می کنید انشاا… که در نوشتن و داستان سرایی موفق باشید و روزی به نویسنده ای خوب و عالی تبدیل شوید

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *