نویسنده بزرگواری در شهر یزد پرسش قابل تاملی طرح کرده است که مایلم در حد بضاعت مزجات و اندک خویش به آن پاسخی دهم . البته آن نویسنده محترم قبل از طرح پرسش خود ادعا کرده اند: «با بررسی های به عمل آمده (حداقل در حوزه فرمانداران)، بافق نه تنها سکوی پرتاب نبوده که سکوی نزول و سقوط نیز بوده بدین معنا که با مروری کوتاه بر تنها فرمانداران به کارگمارده شده در این شهر می توان دریافت برخی را برای سقوط از بام اخلاق و وجدان بیدار کاری، راهی بافق کرده اند و دست آخر دستآوردی که نداشته اند هیچ، مهر بدنامی ابدی بر پیشانی خورده راهی کنج و سه کنج نادیده انگاری نیز شده اند».
با این حرف جناب رضا بردستانی موافق نیستم. چون آنها که سقوط و تنزل کرده اند درحقیقت به جایگاهی که شایسته آنها بوده، بازگشته اند. باد شده بودند و منصبی را اشغال کرده بودند آنهم در زمانه هیاهوی بسیار برای هیچ، که رئیس جمهور پیشین در کشور راه انداخت. آنها وقتی به حد و اندازه خود برگشتند، در جایی نشسته اند که باید باشند. فرمانداری بافق از سر بعضی ها زیادی بود. وگرنه از سال 1372 فرماندارانی که به بازنشستگی وزارت کشور را ترک نگفتند، دست کم به مدیرکلی در استان یزد رسیده اند. از غلامرضا پورفلاح بگیر تا شکوهی و الان هم مسعود شریعتی. و طلایی مقدم هم کلید فرماندارکلی گرفت و زاده رحمانی نیامده، حکم چهار ساله فرمانداری یزد در جیبش نهادند. حیف که گز نکرده بریده بودند و شد آنچه شد.
اما پرسش جالب جناب بردستانی این است :«سال ها است بافق دیگر فرماندار بومی ندارد؛ تعبیر ساده ی این ماجرا آن است که بافق، بومیِ به درد بخور نداشته است و اما تعبیر هوشمندانه ی ماجرا آن است که بومی های به درد بخور، حاضر نیستند در بافق قبول مسئولیت کنند! تعبیر ساده ی ماجرا عاری از حقیقت است و تعبیر هوشمندانه ماجرا مایه تأسف و تأثر(این همان نکته ی مغفول مانده است که جامعه ی نگارنده و منتقد بافق از آن می گذرند، چشم بر هم نهاده».
در اینکه لطف خداوند شامل حال ما بافقی ها شده است و از دهه چهل خورشیدی با اکتشاف و استخراج معدن چغارت از فقر و فاقه رها شدیم و به برکت همین چغارت صدها نفر کارگر و مهندس از شهر یزد و سایر شهرهای استان و همینطور اقصا نقاط ایران به آب و نان و برگ و نوای بسیار رسیدند، شکی نیست. چغارت، طبع بافق را تغییر داد. حقوق های اندک وزارت کشور و آموزش و پرورش به قدری فقیرانه بوده و هست که هیچ بافقی رغبتی به استخدام در این دستگاهها نداشت و ندارد. علاوه بر آنکه با حاکمیت افراد کوچک بر مناصب بزرگ کشوری و چرتکه انداختن های حقیرانه، با شعار دهن پرکن اما ناصحیح کوچک سازی بدنه دولت، مانع استخدام های تازه در وزارت کشور شدند و عملا بدنه تصمیم گیر کشور را از افراد توانمند خالی کردند. میراث آن نادانی، انبوه مشکلات امروز کشور است که به ارث مدیران امروز رسیده است و آنها هم سرگردان، دور این آتش مشکلات می چرخند و بر سر می کوبند و دریغ از توانایی و تدبیری.
البته بافق مشکل دیگری هم یافت. نورچشمی های بودند که در زمانهای مختلف به اسم بافق استخدام شدند و پستی را اشغال کردند اما خیلی سریع به مرکز استان و حتی تهران منتقل شدند. آنها الان اسمشان هست و خبری از خودشان نیست.
بدردخورهای بافق علاوه بر جذب در چغارت به دلیل جذابیت های معیشتی و عدم رغبت به وزارت فقیرمنش کشور، از ناملایمات نیز بسیار رنجیده خاطرند. نخبگان جوان بافق در دایره تسلسل وار عدم واگذاری مسئولیت به آنها و چماق نداشتن تجربه مدیریتی گیر کرده اند. تا می گوئیم فرماندار بومی می خواهیم، سریع می گویند یک نفر وزارت کشوری معرفی کنید. وزارتخانه ای که سالهاست استخدامی انجام نداده و الان در فرمانداری بافق که بیشتر نیروهایش مامور به خدمت از معادن شهرستان هستند، چه کسی را معرفی کنیم.
اما در مورد اخیر حتی این مشکل هم نبود. منظورم از اخیر صدور حکم فرمانداری یزد برای فرماندار بافق است. نیروهای به دردخور بافق اکنون با احساس مسئولیت و درک زمان، حاضر به از خودگذشتگی هم شده اند. اما معادلات نوشته و نانوشته سیاسی و بده بستانهای غریب، که همه ما از آن مطلع هستیم و همه هم خودمان را به نشنیدنش می زنیم و می گوئیم انشالله گربه هست، مانع از رسیدن بافقی ها توانمند و به دردخور به مناصب مدیریتی است.
من همیشه به دوستانم می گویم. مگر مدیران و مسئولان دیروز و امروز کشور چه گلی بر سر مملکت زده اند که ما نتوانیم بزنیم. در عصر نابینایان، یک چشم داشتن، می تواند موجب پادشاهی شود.
محمدعلی پورفلاح بافقی

برچسب ها : , ,

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *