پسر یکی از اشنایان که جوانی فعال و به اصطلاح اچار فرانسه بود، از قبل خدمت سربازی قصد ازدواج داشت و به خانواده گفته بود که عاشق دختری شده ام، برایم خواستگاری کنید تا سر و سامان بگیرم.
اما با پاسخ منفی خانواده عروس روبرو شد. به او گفتند تا خدمت سربازیت تمام نشود نمیتوانی ازدواج کنی!
پسر دلسرد شد، در جوابشان گفت: اگر دو سال خدمت بروم ممکن است دختر تان ازدواج کند. گفتند: نه هر چه قسمتت باشه همون میشه!!
پسر چاره ای ندید برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش. به خدمت سربازی رفت و در خدمت دعا میکرد برای دختر مورد علاقه اش خواستگاری نیاید!
خدمت که تمام شد با کارت پایان خدمت ! (کارت ورود به مرحله اول ازدواج) به فکر خواستگازی از دختر مورد علاقه اش افتاد. اما خانواده به او گفتند که دو ماه پیش جوانی پولدار !به خواستگاری دختر رفته و با جواب مثبت والدینش روبرو شده است، و دختر ازدواج کرده است. جوان ناراحت که دختر مورد علاقه خود را از دست داده است. فکر و ذهنش این شده بود و دل کندن از او سخت. بعد از ان چند جای دیگر خانواده اش برای خواستگاری رفته بودند اما بعلت بیکاری جواب منفی داده بودند. چند سالی گذشت تا کاری برای جوان پیدا شد. تا اینکه خانواده دوباره به فکر خواستگاری ازدختر یکی همسایه ها افتادند.وقتی به خواستگاری رفتند، گفتند که ما عزاداریم (پدر بزرگ مادر فوت نموده!) و تا سالش تمام نشود نمی توانیم به ازدواج دخترمان راضی شویم.جوان سی ساله شده بود. با خود گفتند ایرادی ندارد یکسال صبر می کنیم! بعد از یکسال گفتند عموی داماد ارشد خانواده فوت کرده اند و نمی توانیم موافقت کنیم ! دوباره یکسال وقفه افتاد. پسر که سی و دو ساله شده بود باز به خواستگاری امد به امید اینکه دیگر اتفاق ناگواری برای خانواده دختر نیفتاده باشد اما باز گفتند که مادربزرگ دختر فوت کرده و شرمنده ایم ! نمی توانیم احترام بزرگ خاندان را زیر پای بگذاریم!!
جوان که سی و سه ساله شده بود دیگر حوصله ای برای خواستگاری رفتن نداشت . هر جای دیگر هم که خانواده رفتند به علت سن زیاد پسر با جواب منفی روبرو می شدند.

محمود حاجی محمدی

برچسب ها : ,

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *