*شهرِ مریض*

حال شهرم را چو پرسیدم من از فرزانه ای
گفت دیری نیست، خواهد گشت چون ویرانه ای..

بی تفاوت بودن و خوش بینی و اغماض ها…
می زند بر پیکرش ، یک ضربه جانانه ای..

مثلِ آفریقائیان، شهری غنی اما چه سود!!
چون نصیبِ ثروتش را می برد، بیگانه ای

زین همه معدن ، فقط آلودگی شد سهم شهر..
شاهدش این خیل بیماران به هر کاشانه ای..

آش را با جاش خوردند و هنوزم می خورند
زین خمِ می گهگداری میرسد پیمانه ای

گفتمش بر گردنِ کی هست، این تقصیرها؟
گفت: شخصی نیست، دارد ریشه ای افسانه ای..

نیمی از آن مافیای قدرتِ همسایه هست
نیمه دیگر کدخدایان، مغرضانِ خانه ای

گفتمش: درمان چه باشد، تا نگردد اینچنین!؟
گفت: باری اتحاد و همتِ مردانه ای

گفتم از چه عده ای اندر سکوتِ مطلقند!؟
گفت: یا تطمیع، یا تهدید، یا بیعانه ای…

گفتمش: حق با که باشد؟ هر کسی سازی زند!!
گفت: ریشِ عقل با وجدانِ خود زن شانه ای..

هر که را همسنگِ خیرش، نام با نیکی برید
هر بدی را لعنتی، هرخوب را شکرانه ای

گفتمش: گر بگذریم از حق، چه بینیم عاقبت!؟
گفت مستاجر شوی، آنجا که صاحبخانه ای..

گفتم ای فرزانه، من غمگین از این بیدادهام…
گفت با یادِ خدا گر غم خوری دیوانه ای..

(محمدعلی دهستانی بافقی)

برچسب ها :
  1. حکیمی

    خدا کنه شاعرش مریض نشه.می نوشتین شهر مجروح بهتر نبود؟

  2. مهدی ناظمی

    سلام
    به امید خدا و همت مسعولین انشالله خوب میشه همه چیز

  3. پناهی

    خدا خودش ب داد مردم برسه …

  4. پناهی

    خدا ب داد مردم برسه…

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *