خزان دلتنگی
خزان خوب و قشنگم , بیا که بی رنگم
بیا که تا تو نیایی غریب و دلتنگم
بیا که بی تو به فصلی دلم نمی نازد
بیا هوای دلم با تو خوب می سازد
بیا و شعر مرا همچو برگ رنگین کن
سبک ز روح من این , غصه های سنگین کن
بیا که مهر تو را من , عجیب میخواهم
بیا که حال و هوایی غریب میخواهم
مرا ز سبزه و گلها , نباشدم سهمی
تویی که حال مرا مثل خویش میفهمی
ز سوز باد تو من یاد خویش می افتم
که گاه از همه در غصه پیش می افتم
چقدر جنس منی , فصل خوب تنهایی
منم شبیه تو یا , این تویی که چون مایی
تو فصل مردمِ از این زمانه دلسردی
خزانه دار غمی , آشنای همدردی
تو را طبیعت نازک ادا نمی فهمد
بهار فصل پر از ادعا نمی فهمد
جماعت خوش و سرمست از تو بیزارند
چرا که فصل تو را ختم عیش می دانند
خزان شناسیم آخر شعور میخواهد
ز قاب سبز طبیعت عبور میخواهد
تو شاهکار طبیعت , به نزد دنیایی
تو فصل خوب زمینی,”خزان” زیبایی…
(محمد علی دهستانی بافقی)
شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید
√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد
احسنت چقدر زیبا و قشنگ
سلام واقعا خوب بود
عالی بود بسیار زیبا