ناگفته های روزهای اسارت؛
امام‌جمعه بافق پیش از ظهر امروز در همایش بزرگ آزادگان یزدی به بیان خاطراتی از دوران اسارت پرداخت.
تلگرافی که اسارت امام جمعه بافق را رقم زد

به گزارش یزد رسا به نقل از یزدبانو؛ امام‌جمعه بافق پیش از ظهر امروز در همایش بزرگ آزادگان یزدی به بیان خاطراتی از دوران اسارت پرداخت.

حجت‌الاسلام‌ سلیمانی زاده که قبل از انقلاب در پی مبارزات سیاسی که انجام داده بود مدتی را در زندان به سر برده است، خاطرنشان کرد: در سال 42 هم‌زمان با اوایل نهضت امام خمینی(ره) در مقطع هفتم تحصیل می‌کردم.

وی بابیان اینکه اولین فردی که نام امام خمینی(ره) را در شهر بافق مطرح کرد، آیت‌الله شهید صدوقی بودند، اذعان کرد: شهریورماه سال 42 شهید صدوقی چند روزی را در خانه پدرم مهمان بودند؛ ایشان به من گفتند:«نمی‌خواهی روحانی شوی؟»، باوجوداینکه در خانواده روحانی بزرگ شده بودم اما درک درستی از روحانیت نداشتم؛ بااین‌حال قبول کردم و قرار شد اول مهرماه به یزد بروم.

سلیمانی ادامه داد: آیت‌الله شهید صدوقی عنایت ویژه‌ای به بنده داشتند و من را برای روحانی شدن تشویق می‌کردند. در مدرسه عبدالرحیم خان به‌عنوان طلبه وارد مدرسه شدم. یک سال از تحصیلم در آن مدرسه گذشت که قیام و نهضت امام(ره) بالا گرفت. آیت‌الله شهید صدوقی 5جلد از رساله‌های امام خمینی(ره ) را در اختیار من گذاشتند و فرمودند « برو به بافق و این‌ها را به روحانیون دیگر بده»؛ از همان‌جا فعالیت سیاسی‌ام کلید خورد.

وی خاطرنشان کرد: بعد از دو سال تحصیل در قم، در تابستان که به بافق برگشته بودم نامه‌ای از آیت‌الله شهید صدوقی دریافت کردم که مرا فراخوان کرده بودند تا به یزد بیایم. وارد دفتر شهید صدوقی که شدم مرحوم حاج احمد آقای خمینی را برای اولین بار دیدم؛ حاج‌احمدآقا حدود یک هفته در یزد و در باغی در حسین‌آباد مهریز به سر می‌بردند که من و شهید صدوقی هم به آنجا می‌رفتیم. انقلابی شدن ما از آنجا شروع شد.

امام‌جمعه بافق افزود: به همراه حاج احمد آقا خمینی به قم رفتیم و شب‌ها را بیت امام (ره) می‌گذراندیم. در آنجا از مسائلی که در ایران  و غیر ایران علیه شاه رخ می‌داد، باخبر می‌شدیم. یادم هست که شاه به آمریکا رفته بود و در آنجا با تخم‌مرغ و گوجه به او حمله کرده بودند؛ این یکی از اخباری بود که دانشجویانی که در آمریکا بودند به ما اطلاع دادند.

وی بابیان اینکه درزمانی که امام خمینی(ره) در تبعید به سر می‌بردند، با حاج احمد آقا در اجرای برنامه‌های لازم همکار و همراه بودیم، گفت: در مدرسه علمیه تنها کسی بودم که رادیو داشتم و شب‌ها اخبار را رصد می‌کردم. در سال 49 که آیت‌الله حکیم فوت کرده بودند؛ شاه 2بعدازظهر آن روز به آقای شریعتمدار تلگراف زد و فوت آیت‌الله حکیم را تسلیت گفت.

سلیمانی ادامه داد: به انقلابیون برخورد که چرا ما باید بی‌تفاوت باشیم؛ این خبر را به آیت‌الله شهید صدوقی دادم و قرار شد من و آقای سالاری یکی دیگر از دوستان از طرف یزدی‌ها تلگرافی را آماده کرده و فوت آیت‌الله حکیم را خدمت امام خمینی(ره) تسلیت بگوییم.

وی افزود: در مدرسه فیضیه نشسته بودم که حاج احمد آقا با چهره گرفته پیش من آمدند، وقتی علت را جویا شدم گفتند افرادی که از استان‌های مختلف تلگراف زده و به امام تسلیت گفته‌اند را دستگیر کرده‌اند. فهمیدم که قرار است نوبت ما هم بشود، به آقای سالاری گفتم بلند شو تا برویم و وقتی از مدرسه بیرون آمدیم تا به بیت امام(ره) برویم، در مسیر جلومان را گرفتند و ما را دستگیر کردند. به حاج احمد آقا جای مخفی سازی اطلاعیه‌های امام را گفتم و خداحافظی کردم.

این آزاده سرافراز در مورد زندان و آنچه بر وی گذشت خاطرنشان کرد: ما را به ساواک قم بردند. اول با نرمش رفتار کردند، اما کمی بعد که ما نتوانستند از ما اعتراف بگیرند کتکمان زدند؛ بعد ما را به شهربانی و سپس به سازمان امنیت تهران و درنهایت به زندان قزل‌قلعه و میدان میوه و تره‌بار کنونی بردند.

وی با بیا اینکه حدود یک ماه و نیم در سلولی زندانی بودم، گفت: در بازجویی‌ها خیلی ما را کتک می‌زدند. بعد از مدتی که نتوانستند اعترافی بگیرند ما را به زندان قصر بردند؛ بعد از آزادسازی از ما ضمانت خواستند که چون کسی را در تهران نداشتم آن نتوانستند ضمانتی از من دریافت کنند.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *