جالب است که بعد از گذشت چند صد سال یزدی ها متوجه خانه وحشی بافقی شدند.

✍ همانطور که همگان مستحضرند و بزرگان قطعا بر این صحبت بنده صحه می گذارند، اغلب آثار باستانی و میراث تاریخی شهر یزد به دستور محمدتقی خان بافقی ساخته و امروزه بقایای آن نمایان است. به تازگی و با تحرکاتی در زمینه انتقال مقبره کمال الدین محمد وحشی بافقی، این شاعر گرانقدر به بافق به فکر گرفتن برند والای وحشی بافقی و ثبت خانه ای با این مضمون و بعد ها نیز جابجایی قبر وی و لابد در آیند شاهد دیوان وحشی یزدی خواهیم بود.
بهتر، بهتر آن که در بافق نباشد بهتر آن که بافق چیزی به نام مفاخر نداشته باشد بهتر آنکه بافق از ادبیات و هنر و شعر بویی نبرده باشد شاید در جایی دیگر از آثار و نام بزرگان همشهری ما بیشتر مراقبت کنند و اینقدر در شهر خودشان غریب نمانند.
آیا در شهر آفتاب معلا جناب
که از سایه‌ات آسمان پایه جوست
در اظهار انعام حکام بافق
سخن بر لب و گریه‌ام در گلوست
در آن ده مجاور شدم هفت ماه
نپرسید حالم، نه دشمن نه دوست
جواب سلامم ندادند باز
از آن رو که اطلاق دادن پراوست
(وحشی بافقی)
تا کی قرار است شاهد این اتفاقات باشیم و همه سر در برف بی تفاوتی فرو ببریم و به رگ فرهنگیمان برنخورد؟
معادن، مرز ها و مسئولیت ها همیشه همیشه در طول تاریخ بوده اند و تمام شده اند و رفته اند و اثری از آثارشان نمانده اما همیشه نام حافظ، سعدی و دیگر بزرگان بر سر زبانهاست.
مدتی است که به قول حضرت سعدی با خود عهد کرده بودم که: بعد از تأمل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفت های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم
زبان بریده بکنجی نشسته صمٌّ بکمٌ
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
و فکر می کنم راه درست نیز همین است زیرا:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

پ.ن: عباس حبیبی شاعر معاصر که جهت بازدید از خانه وحشی بافقی به بافق سفر کرده بود مشاهدات خود را چنین سروده است که خواندنش خالی از لطف نیست و امید است مورد توجه مسوولین ذیربط و میراث فرهنگی قرار گیرد؛

برســــــرتربت دلســـــــــوختگان آمده ام                        به طلب کـــــــــاری آن روح روان آمده ام
صوفی مجلس رندانم و از دشت کــــــویر                      همــــــره قــــــــــــافله عشـق دوان آمده ام
شاهد عهــــــــــد شبابم به فراغت نگذاشت                        وقت پیرانه ســـری شکـــــوه کنان آمده ام
وحشی ای سوخته شهــــــــر محبت برخیز                     که به شهـــر تو من سوختـــــه جان آمده ام
وحشیا صلـــح و صفــا نیست در ابتاء بشـــر                    به شکایت ز دورنگـــــی زمــــــان آمده ام
کوچـــه باغ شب شعــــر تو خرابات منست                     من غــــزلخوان بســــوی دیر مغان آمده ام
بافق را کوچه بکوچه همه جا خواهم گشت                     چـــونکه در حلفه شــــوریده سـران آمده ام
آمدم شــــــرح پریشــانی تو گـــــوش کنم
داستان غم پنهانی تو گوش کنم                              
بگو  ای جرعه کش مست که میخــــــانه کجاست
آن خرابات کجـا آن مـــی و میخانه کجاست؟
آن گذرگاه حــــــریفان که تو در نیمـــــــــــه شب
می کشیدی ز جــر نعــــره مستانه کجاست؟
آنکه بر گـــــــریه مستانه تو مـــــــــــــــی خندید
در بر غمـــزه مستانه جــــانانه کجـــــاست؟
آنکه عشـــــــق تو شـــد ش گرمی بازار که بود؟
آنکه کــرده چو تویی واله و دیوانه کجاست؟
آن ستم کار کـــه با کفـــــــر ســــــر زلف پریش
بربود از کف شیخی چو تو صد دانه کجاست؟
خانه ای را که شب شعــــــــر تو را جان بخشید
می شنید زمـزمه راز تو آن خــــانه کجاست؟
اندر آن جمـــع که از جـــور رقیبان می سوخت
جگر وحشی و شمع شب و پــروانه کجاست؟
آنکه در دام غمت کرد گرفتـــــــار که بود؟
وانکه بخشید تو را این همه اسرار که بود؟
آمـــــدم بر در آن خـــــــــــانه که ماوای تو بود
روزگـــــاری به صفا کلبه غمهــای تو بود
دیدمش چـــــون دل تو ســــــــــــوخته اما ویران
همــه جـا خــاطره ســـــوختگیهـای تو بود
خاک غمنــــــاک بزیر قـــــــــدم مســـــــــجدیان
بهترین خـــاطره گـــریه شبــهـــای تو بود
زاهـــــــــــد و شیخ و خــــــراباتی و بازاری را
کعبــه عشـــق فقط کلبه تنهــــــــای تو بود
تربتت گـــــــرچه زیارتگه مــــا بود ولــــــــــی
مانده بود آنچه بجــا از تو فقط جای تو بود
سینه ام سوزد از این غم که پس از مرگ تو هم
آنچه می سوخت در آنجا دل شیدای تو بود
نه چــراغی و نـه پروانه  نه شمــعی نه گلــــی
بر ســر تربت تو عطــــر سخنهای تو بود
کلبه زار تو افشا گــــــر اســـــرارم شد
به غریبی تو خــــــــونین دل بیمارم شد
اندر این شهر ز شیــدایی تو خواهــــــــم گفت
نکته نکته غم تنهایی تو خواهـــــــم گفت
سرخوش و مست ز عطر سر کویت همه جا
سینه ها شرح شکیبایی تو خواهم  گفت
به همه سوخته حالان در میکــــــــــــــــده ها
از تو و عالم رسـوایی تو خواهــــم گفت
همــــــره خسته دلان وطن تو همـــــــه شب
از تو و دلبر هرجــایی تو خواهم   گفت
از دل سوخته ام زمــــــــــــزمه عشق تو را
همه با یاد شکر خــــــایی تو خواهم گفت 
تا که خورشید هنر نورده کیوان باد
بافق با شعر حبیبی و تو جاویدان باد

محسن شریعتی بافقی؛ عضو شورای سردبیری عصر بافق

برچسب ها :
  1. ناشناس

    شریعت جان زیاد حرص نخور اینا بازیهای سیاسی هست که مسولان میراث و استان دارن درمیارن و میگن مثلا دارن به فرهنگ و ادب خدمت میکنن.خونه مشهور بیاتی یزد یه شبه بنام وحشی بافقی در اومد مث خونه خدابیامرز حاجی ملک که زدن بنام وحشی .غموت نکنه از این افتضاح بازیها فراوونه.خدا کنه نسل بیاتیها برنگردن یزد و اعتراض کنن.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *