- عصر بافق - http://asrebafgh.ir -

اندر احوالِ دل

عمری غلامِ دل شدم اما ثمر نداشت
جز شور وشوقِ عهدِ جوانی، هَدَر نداشت

می گفتمش به هرچه که دیدی، نبند دل،
می بست و پند و موعظه هایم، اثرنداشت.

چون طفلِ نورسی، که شنا هم بلد نبود
می زد به آب وآتش و باک از خطر نداشت.

سربازِ ساده ای، که غریب از فنونِ جنگ،
پا دررکاب بودو سِلاح و سپر نداشت

دل با رسومِ مردمِ ما آشنا نبود،
ازمکرِ پشتِ خنده یِ آنان، خبرنداشت.

در هر قُمار، آسِ دلم را وسط زدم،
بازنده گشتم آخر و غیر از ضرر نداشت.

دراین زمان، که عشق و وفا هم خریدنیست،
بر این شکسته قابِ دلم، کس نظر نداشت

عمری به لب تَبسُّم و سوزم ز کارِ دل،
حتی خودم، زحالِ دلِ خود، خبرنداشت…

محمد علی دهستانی بافقی