روز زن آمده ای یار، برایت چه کنم؟
مانده ام در عوضِ مهرو وفایت چه کنم؟

از کجا گُل بخرم، مثلِ تو خوشبو باشد!
رنگ گلبرگِ گُلش، مثل تو خوشرو باشد!

طرحِ لبخند تو در غنچه یِ یک باغ نبود،،
همچو خالِ تو به یک لاله، چنین داغ نبود

زرگری رفتم و صد سیم و طلا را دیدم،،
بس جواهر به دوصد، رنگ و جلا را دیدم،

قیمتِ عشقِ تو ، یک گوهر و الماس نبود،
زیوری درخورِ آن قلبِ پر احساس نبود..

جامه ها زیر و زِبَر کردم و گشتم بسیار،،
تا لباسی بخرم هدیه برایت ای یار،،

لایقِ قامتِ تو، جامه به بازار نبود،،
هرچه دیدم همه جز طرحِ دل آزارنبود

مانده ام، تحفه چه گیرم، که خسارت نشود!
تا زِ ناقابلی اش، بر تو جسارت نشود!

جز دلی مملو از احساس، چه زیبنده یِ تو؟
هدیه ای نیست، بجز عشق برازنده یِ تو

از برایِ گُل خوشبو، چه ثمر گُل ببرم؟
دُرّ ِ نایابی و بهرت چه سبب زَر بخرم؟

هرچه دارم همه تقدیمِ دو چشمان تو یار
جانِ ناقابل من، پیشکشِ جانِ تو یار

یک سبد، عشق و محبت، همه تقدیمت باد
روز زن هرشب و هر روز به تقویمت باد

محمدعلی دهستانی بافقی؛ مدیر مسوول عصر بافق

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *