غم سراغ من دیوانه از آن یار گرفت
در نظر هر چه به خود داشت پدیدار گرفت

آمد از طَرفِ لبش بر رخ ما زار نشست
صد عجب بر دل یارم که چنین کار گرفت

من کنون با دوصد آن غم شده ام مست خراب
که نکو خلعت پاکیست که ایثار گرفت

شادم از این همه مهرش که می ای ناب مراست
مرحبا بلبل جانم که دم از یار گرفت

مهد عشقست دلم جای خم و جام و شراب
که به آن میکده نامست که انکار گرفت

میرود پیر سرشتم به سر سفره رب
که جهان جمله سرابست که بازار گرفت

چون رضا شد نظرم غم همه لطفست مرا
این چه باشد بَرِ من غمکده اقرار گرفت
محمد رضا کارگران بافقی

برچسب ها :

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *