می دانم چه سِرّی هست، اندر جامه یِ خدمت؟

که سودایش سرِ مردم، زِ هر اقشار می افتد!!

برایِ این رِدا جمعی، چنان مشتاق و بی تابند،،
که بینِ خادمان گاهی، سرِ پیکار می افتد!!

چنان فیضیست درخدمت، که هر کس لایقِ آن شد،،
برایش برکت از بام و درو دیوار می افتد!!

زگمنامی به خوشنامی، ز ناداری به دارایی،،
ز شش سو ثروت و مِکنت، به او بسیار می افتد..

ز جیبِ جامه یِ خدمت، رفیقان و شفیقان را،
به قدرِ نیّتِ خالص، زرو دینار می افتد..

همای بخت بنشیند، به روی شانه تا آنجا
که مِلکت لوت هم باشد،برِ بلوار می افتد..

به علمت می شود افزون، به اَرجت می شود وافر،،
سوادِ دیپلمت دکتر، به یک بشمار می افتد..

بسی دشوارها، آسان، محالت می شود ممکن،،
میان بر تا به هر مقصد، رهت هموار می افتد..

هواداران همی شوکت، به خویشانت رسد عزّت،،
به بدخواهان فقط ذلّت، رقیبت خوار می افتد..

به تن کن جامه یِ خدمت، به هر عنوان و هرقیمت،،
که از این جامه در دوران، هزاران کار می افتد..

#محمدعلی_دهستانی_بافقی

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  1. ابراهیم

    سلام.. بازم عالی.. واقعا شعرهات همه پر معنا و زیبا و دلنشین

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *