روزگاری شهرما، همچون گلستان می شود
مایه یِ رشکِ تمامِ اهلِ استان می شود..

دودِ صنعت گر بخوابد، مایه یِ پاکیزگیست،
جایِ آن، اینجا هوا بهتر زگیلان میشود..

معدن وصنعت فقط،سرمنشاءِ الودگیست،
گر برد همسایه آن را، ناجیِ جان میشود..

آب وملک اینجا گران و علت آن معدن است،،
گرنباشد لاجرم، املاک، ارزان میشود

دورِ میدانِ معلم، جایِ سیلِ کارگر،
تا دلت خواهد،زِ هر صنفی، فراوان میشود..

معضلِ مستاجری هم بی گمان حل می شود،،
واحدِ خالی نصیبِ خویش و مهمان میشود..

از شلوغی وارهد شهرم، سکوتش دیدنی،
یک ترافیکِ روان، درهرخیابان میشود..

قلعه وسفلی همه خندان، کتیرا چون رسد،
دست در دستانِ هم، سویِ بیابان میشود..

بافق آن گه بافق نیست، یک تکه از خاک بهشت،،
رشکِ استان کم،تو گو:محبوبِ ایران میشود..

چرخ صنعت گربخوابد، عالی اما این وسط،
برسرِ هرسفره “آجر”، اینهمه “نان” میشود..

#محمدعلی_دهستانی_بافقی

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *