- عصر بافق - http://asrebafgh.ir -

باران

زار و کوبنده از چه می کوبی بر تن خسته ی زمین باران
دستهایت زلال و آبی نیست،چهره ات خوب و دلنشین باران

شعرهای من از تو لبریز است از همان چکه چکه ی زیبا
در نوای تو شور جاری نیست،نغمه های تو پرطنین باران

سالها رفته بودی و ما هم چشم بر چشم آسمان خیره
منتظر تا بباری اما نه، ظالم و طاغی اینچنین باران

تو ندیدی که همره سیلاب، دختری در پی عروسک بود؟
کوچه در دست تو نفس می زد در طپشهای واپسین باران؟

مادری دلشکسته را دیدم برده بودی تمام جانش را
اشک او سیل دیگری می شد در نفسهای آخرین باران

با خودت بوی مرگ آوردی مرگ نان مرگ شالی و انسان
پشت آن چهره ی زلال انگار گرگ بودی و در کمین باران

تازیانه زدی به جسم شهر، میهنم زخم دیگری برداشت
داد زد آق قلا و پلدختر، درد دارد دل زمین باران

از شاعر معاصر بافقی :
اختر عبداللهی/فروردین 1398