زار و کوبنده از چه می کوبی بر تن خسته ی زمین باران
دستهایت زلال و آبی نیست،چهره ات خوب و دلنشین باران

شعرهای من از تو لبریز است از همان چکه چکه ی زیبا
در نوای تو شور جاری نیست،نغمه های تو پرطنین باران

سالها رفته بودی و ما هم چشم بر چشم آسمان خیره
منتظر تا بباری اما نه، ظالم و طاغی اینچنین باران

تو ندیدی که همره سیلاب، دختری در پی عروسک بود؟
کوچه در دست تو نفس می زد در طپشهای واپسین باران؟

مادری دلشکسته را دیدم برده بودی تمام جانش را
اشک او سیل دیگری می شد در نفسهای آخرین باران

با خودت بوی مرگ آوردی مرگ نان مرگ شالی و انسان
پشت آن چهره ی زلال انگار گرگ بودی و در کمین باران

تازیانه زدی به جسم شهر، میهنم زخم دیگری برداشت
داد زد آق قلا و پلدختر، درد دارد دل زمین باران

از شاعر معاصر بافقی :
اختر عبداللهی/فروردین 1398

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  1. شهر فهم

    متاسفم از اینکه باران رحمت الهی بخاطر ندانم کاری برخی مسولین به بلا تبدیل شد و این وسط سرودن شعر نه در وصف باران بلکه در ناشکری این رحمت الهی تاسف بار تر

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *