- عصر بافق - http://asrebafgh.ir -

داستان واقعی از سرگذشت زندگی یکی از دوستان در دوران تحصیل

در یکی از روزهای سرد زمستان پدر و مادر خانواده برای علاج درد خود راهی یزد می شوند ( در ان سالها هنوز شهر معدنی بافق از تجهیزات بیمارستانی و متخصص محروم بود و به همین خاطر مردم بافق باید مسیر پر خوف و خطر ۱۲۰ کیلومتری تا یزد را با صدقه و صلوات و نذر طی می کردند)

بین راه و به علت کم عرض بودن مسیر (جاده دو طرفه) ماشین انها با ماشین روبرو برخورد می کند، پدر و مادر در دم فوت نموده و کودک هفت ساله انها قطع نخاع می شود! پس از چند دقیقه ماشینهایی که در تردد بودند به محل حادثه می رسند پدر و مادر فوت شده را بیرون می اورند و کودک قطع نخاع را نیز به همین ترتیب و بدون اطلاع از وضعیت او بیرون می اورند که کودک از درد به خود می پیچد!
چون در ان سال نه موبایلی بود و نه اورژانسی در جاده، دو ساعتی طول می کشد تا یکنفر به بیمارستان اطلاع می دهد و امبولانس اعزام می شود، کودک نالان از درد و با مشاهده جنازه پدر و مادر دچار غم و غصه بیشتر میشود و بالاجبار برای همیشه از پدر و مادر خود خداحافظی می کند!
و خود با درد عازم یزد می شود و غافل از اینکه خود را می بایست برای گذراندن مابقی عمر بصورت قطع نخاع اماده کند …

در بین مسافران عبوری یکنفر ماشین تصادفی و فوتی
ها را می شناسد بهمین خطر دچار افسردگی می شود
که چگونه خبر را به فرزندان برساند (فرزندان دیگر یک دختر ۱۸ ساله و سه پسر پانزده ساله و سیزده ساله و ده ساله)
وقتی خبر فوت والدین به شهر می رسد اشنایان از دور و نزدیک ! برای تسلی فرزندان به منزل انها می روند و اظهار همدردی می کنند و در مراسم تشییع و ترحیم شرکت می کنند و بعد از چند روز انها را برای همیشه فراموش می کنند!

ماههای اول به سختی برای انها می گذشت تا به مرور به شرایط عادت کردند. دختر خانواده ترک تحصیل می کند تا به کارهای خانه داری مشغول شود !
پسر بزرگ که اتفاقا دانش اموز با استعدادی بود تصمیم به ترک تحصیل می گیرد که اشنایان نزدیک او را از این کار منصرف می کنند و قول می دهند که انها را هیچ وقت تنها نگذارند، اما به مرور سرکشی از فرزندان این خانواده به فراموشی سپرده می شود.

دختر کارهای خانه را به سختی انجام می دهد …
تا اینکه پس از چند سال پسری از یکی از شهرها که برای کار به بافق امده بود با او ازدواج می کند و پس از چند سال و برای همیشه به شهر … می روند.

پسر بزرگتر با سعی و تلاش خود از دانشگاه فارغ التحصیل می شود و در یکی از اداره های شهر مشغول بکار می شود و بعد از چند ماه تشکیل زندگی مستقلی می دهد و ….

پسر دوم و سوم پس از چند سال و بعلت کمبود عاطفه و رها شدن در محیط شهر به اعتیاد روی می اورند.

پسر چهارم هم که قطع نخاع شده بود بعلت افسردگی زیاد با خوردن قرص خودکشی می کند.

در این سالها پسر بزرگتر چند باری برای حل مشکل مریضی پسر کوچکتر و اعتیاد دو برادر دیگر به مسئولین … مراجعه می کند تا یک شغلی برای انها فراهم کنند تا دیگر به دام اعتیاد نروند که انها نیز تنها با وعده دادن او را به اینده دلخوش می کنند اما …

محمود حاجی محمدی