داستان نیست واقعیتی است که به صورت داستان نوشته می شود اما جای تامل دارد! برای چندمین بار بود که همراه پسر کوچک خود (فرزند دوم!) می دیدم، تا چند روز پیش پسر شش ساله خود را با پای پیاده و پابرهنه دنبال خود می برد! و برای مثقالی مواد در پی فرد مورد نظر بود!
چند باری وقتی طفل شش ساله اش را می دیدم از روی ترحم سوارشان می کردم، از روی دلسوزی چند بار نصیحت کرده بودم که بخاطر پسر کوچک ترک کن ولی فایده ای نداشت.

روز گذشته وقتی از میدان امامزاده عبور می کردم دوباره او را دیدم با طفلی سه ساله که بِغل گرفته بود. بد جوری عرق کرده بود! از فروشنده جدا شد و تا مرا دید آشفته تر شد بسته را در جیب گذاشت، سراسیمه بچه را تکانی داد و زود راه خود را عوض کرد، فروشنده مواد که فردی غیربومی بود به طرف میدان خان به راه افتاد.
پیش خود گفتم فرزند اول بس نبود که گیر پدری معتاد افتاد، چرا طفلی دیگر اسیر این سرنوشت تلخ شده است. طفل سه ساله صورتی پریشان داشت و در نگاه خود حرفها داشت!

چرا باید وضع جوانان شهر به این شکل در اید که از خورد و خوراک خود و فرزندان برای خرید مواد هزینه کنند؟

چرا باید این معضل اجتماعی عادی شود که در مقابل چشمان دیگران اقدام به خرید و فروش مواد کرد؟
البته جای تشکر دارد چند ماهی است که نیروی انتظامی کنترل می نماید ولی باز به توجه بیشتری نیاز دارد.

بیائیم تا کانون خانواده ها بیشتر از این متلاشی نشده است فکری اساسی برای حل این معضل بیندیشیم.

محمود حاجی محمدی

برچسب ها : ,

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *