رعیتی بود که شش فرزند داشت چهار پسر و دو دختر، سواد خواندن و نوشتن نداشت، از پدر مرحومش زمین کشاورزی به او رسیده بود که با آن گذران زندگی می کرد. از صبح زود برای کشت می رفت و غروب بر می گشت. دو پسر بزرگ بیست و هشت و سی ساله داشت که چند سالی از خدمت سربازیشان می گذشت اما نه کاری داشتند و نه هنر خاصی که به آن بپردازند. به همراه پدر به کشاورزی سرگرم شدند اما محصول کشاورزی آنها مشتری نداشت ..
پدر و مادر برای پسر بزرگشان چند جا خواستگاری رفته بودند اما هر جا می رفتند در مورد کار و ملک شخصی سئوال می کردند و جواب رد می شنیدند. دختر و پسر به هم علاقه داشتند اما والدین به خاطر نداشتن ملک شخصی مخالفت کرده بودند. پدر و مادر تصمیم به خرید زمین برای پسرشان گرفتند تا فرجی حاصل شود، مادر طلا و جواهرات خود را برای فروش به شوهر داد تا با پول فروش آنها زمینی تهیه کنند. با فروش طلا و جواهرات مبلغی دستشان را گرفت اما غافل از اینکه با این پول نمی توان زمینی خرید. قیمت زمین روز به روز در حال نوسان بوده و سیر صعودی داشت با وجود زمینهای زیادی که برای ساخت بود اما یا صاحب آن قصد فروش نداشت یا به قیمت بالایی می فروخت!
به همین خاطر جوانان نه کاری داشتند و نه زمینی که … .
برای همین به سیگار روی می آوردند و پاتوقهای قلیان که در سطح شهر زیاد هم بود و گاهی هم به مواد مخدر  سرگرم می شدند.
مادران آنها هم دلواپس فرزندانشان بودند. دو دختر هم خواستگاران زیادی داشتند اما بعلت نداشتن جهیزیه مناسب ….
پدر افسوس می خورد و مادر غمگین شده بود…
از این قبیل داستانها چقدر آشناست در شهرمان و زیاد .
به راستی برای حل مشکل جوانان راهی وجود ندارد تا از رفتن آنها به سوی مواد مخدر جلوگیری کرد.

محمود حاجی محمدی

برچسب ها : , ,
  1. ناشناس

    لايك

  2. ریمل بیو

    با سلام و درود فراوان خدمت دست اندرکاران وبسایت پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم و متشکرم بابت به اشتراک گذاری محتوای مفیدتون

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *