بالاخره شروعش کردم…منتظر نشدم ک قسمت خودشو به من نشون بده منتظر نشدم تا ببینم سرنوشت چی برام رقم میزنه…خودم شروع کردم…خودم فعل خواستن رو صرف کردم…ی جاده رو انتخاب کردم که توش پر از پیچ و خم بود…آره میدونستم که راهی که انتخاب کردم به این آسونیا به مقصد من رو نمیرسونه ولی وقتی که به مقصد برسم میدونستم که دست پر میرسم…میدونستم که با کوله باری از تجربه میرسم…همیشه بهترین راه همون سخت ترینشونه…
خیمه شب بازی…
چیزی بود که از بچگی برای من آشنا بود…یجورایی از همون قدیما دوستش داشتم…
و واسه ی تحقق هدفی داشتم باید پِی همه چی رو به تنم میمالیدم…
شروع کردم به کتاب و مقاله خوندن…
هرجا هر متن و پژوهشی در رابطه با خیمه شب بازی بود پیدا میکردم و میخوندم…با اساتید بزرگی در تماس بودم تا بالاخره تونستم ازشون اجازه ی اینو بگیرم که بتونم خیمه شب بازی رو توی شهر خودم راه بندازم…
در این راه پر پیچ و خم ناگفته نماند …
کمک های آقای امیرحسین انصافی و همسر محترمشون برای من بسیار با ارزش بود و به من افتخار این رو دادن که با وجود مشغله ی زیاد دو روزی رو در شهر من میهمان باشند و به من اصول و قواعد و میشه گفت از سیر تا پیاز خیمه شب بازی رو یاد دادند…
واقعا حس خیلی خوب و نابی هست که اساتید بزرگی در این زمینه من رو حمایت میکنندو پشتیبانِ من هستند…
در این راه من خیلی از آدم هارو شناختم فهمیدم بعضی وقتا بعضی از غریبه ها چقدر میتونن نزدیک باشن به ما و برعکس خیلی از دوست ها و آشنایان میتونن میلیون ها سال با ما فاصله داشته باشن…بله درسته خیلیا دوست نیستن…دوست نما هستن…کافیه متوجه بشن داری پیشرفت میکنی کافیه متوجه بشن داری ی مسیر رو به تنهایی به سمت موفقیت طی میکنی…امان از اون روز…اون روزِ که هرکاری از دستشون بربیاد انجام میدن که تو به هدفت نرسی به قول معروف چوب لای چرخت میذارن…
بگذریم…چون هرچه ز دوست رسد نیکوست…حالا چه دوست واقعی باشه چه دوستِ دوست نما…
همشون برای من تجربه میشن…
من از انتقاد خوشم میاد به شرطی که انتقادِ سازنده باشه نه انتقاد مخرب…
چه بسا بسیاری از دوست نما ها انتقاداتی میکنن مخرب و بسیاری از کسانی که من به سبب همین خیمه شب بازی باهاشون آشنا شدم انتقاداتی کردند سازنده که نه تنها من رو ناراحت نکرد بلکه راهنمایی بود تا من راهی که پیش میرفتم رو بیشتر بشناسم و قدم هام رو محکم تر بردارم…
متاسفانه من حمایت چندانی از شهرستان و استان خودم نداشتم…
اما وقتی به تهران اومدم و براشون از هدفم گفتم و تعریف کردم با استقبال زیادی مواجه شدم…بعضی از اساتید بزرگ برای من و هدفم قدم هایی برداشتن، کارهایی انجام دادن ،راهنمایی هایی کردن که اصلا انتظار این همه لطف و مهربانی رو نداشتم…
همه ی اینها دست در دست هم دادن تا من این جاده ی پر پیچ و خم رو طی کنم دست در دست هم دادن تا من به هدفم نزدیک و نزدیک تر بشم…دست به دست هم دادن تا من با خیلی از بزرگان آشنا بشم و افتخار هم صحبتی باهاشون نصیبم بشه…تا به من نشون بده که هرچیزی هر کسی تو سختی ها تو فرازو نشیب ها خودشو ثابت میکنه…
من از همین جایی که هستم دست تک تک بزرگوارانی که به من کمک کردن و راه و رسم خیمه شب بازی رو به من آموختن میبوسم و آرزوی بهترینا رو براشون دارم…
امیدوارم لایق باشم و بتونم نماینده ی خوبی از طرف آیین سنتی کشور در شهر خودم باشم…
و من فرزندی از دل کویر به پا خواستم تا خیمه ی شادی رو در شهر خودم در دیار خودم ،بافق به پا کنم …تا نشون بدم شهر من علاوه بر این همه زیبایی ای که داره علاوه بر این همه طبیعت بکری که داره مردمانی داره تشنه ی هنر مردمانی داره قدرشناس…مردمانی داره که وقتی پای عشق وسط بیاد حاضرن هرکاری که ازشون بر بیاد انجام بدن…بله بخشی از عشق از نظر من همین خیمه شب بازی هاست…با همین خیمه شب بازی ها میتونیم حرفامونو به زبون بیاریمو دلمون رو خالی کنیم…بافق این بار میزبان خیمه شب بازی ست…
درسته من به هدفم رسیدم ولی این تازه اول کار هست و شبدیزِ ما ی نهال کوچکیست ک با امید و عشق رشد میکنه و امیدواریم که شما این نهالِ کوچک رو در راستای بزرگ شدن و قوی شدنش کمک کنین…
به امید موفقیت شبدیز…

 

 

 

برچسب ها : ,

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *