هر روز که میگذره ما از فرهنگا و سنتهامون بیشتر فاصله میگیریم.هر سال نوروز رو جشن میگیریم اما نه با اون نشونه ها و رسم های سنتیمون!

#حاجی_فیروز هم یکی از همون سنتهایی هست که کم کم داره فراموش میشه و نمیدونیم (یا لا اقل من نمیدونم)حاجی فیروزی که حتی اسمش برام شادی بخشه خودش کلی حکایت داره.

اگه دوس دارین در مورد پیشینه حاجی فیروز دوس داشتنی بدونیین میتونین ادامه این مطلب رو بخونین.واسه من که خیلی جالب بود.

خواجه پیروز (حاجی فیروز):

حاجی فیروز از پیشقراولان و پیام آوران نوروز است که در آخرین روزهای سال با آرایش عجیب به کوچه و خیابان می زند و با ترانه خواندن، رقصیدن، تنبک زدن و بازی در آوردن موجب شادی مردمان می شود.

این قاصد بهار بر خلاف عروسان چمن سیاه است و اگر نباشد روی خود را سیاه می کند و جامه سرخ می پوشد و زنگوله به خود می آویزد تا خبر دهد که بهار در راه است.

ظاهرا این سیاهی باید نماد سرما و سیاهی زمستان باشد اما مهرداد بهار می گوید « حاجی فیروز بازمانده آیین بازگشت ایزد شهید شونده یا سیاوش است. چهره سیاه او نماد بازگشت او از جهان مردگان است و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهید شونده، و شادی او شادی زایش دوباره آنهاست که رویش و برکت با خود می آورند ».

علی بلوک باشی در « نوروز، جشن نوزایی آفرینش » نخست از آتش افروزها سخن به میان می آورد که در ایام نوروز با آتش بازی ( مشعلی در دست داشتند و در آن می دمیدند ) و خواندن شعر و تصنیف و رقص و پایکوبی و شیرینکاری مردم را می خنداندند و سرگرم می کردند. مردم نیز به آنها انعام می دادند.

سپس حاجی فیروز را جانشین آنها می داند و می نویسد « در این زمان آتش افروزها جای خود را به حاجی فیروزها داده اند. حاجی فیروزها هم مانند آتش افروزها لباس سرخ یا رنگارنگ با زنگ و منگوله می پوشند و صورت و گردن را سیاه می کنند، ولی بدون آتش و مشعل به خیابان می آیند و با ساز و آواز و زدن دف و دایره و رقص و شیرینکاری به استقبال نوروز می روند».

هاشم رضی در « نورزو، سوابق تاریخی تا امروز » در کشف ریشه های حاجی فیروز، نخست از رسم رکوب الکوسج یا کوسه بر نشین آغاز می کند که بر طبق آن مردی شوخ و بذله گو بر خری چوبین سوار می شد و در کوچه و بازار می گشت و رقص کنان اشعاری می خواند و از مردم انعام می گرفت.

آیین های میرنوروزی، سیاوشی،کوسه برنشاندن،حاجی فیروز همگی با کمی تفاوت یک مفهوم و فلسفه وجودی دارند و آن همان بازگشت خدای نباتی در بهار است.

ابراب خودم سامبولی بلیکم
ابراب خودم سرتو بالا کن
ابراب خودم بزبز قندی
ابراب خودم چرا نمیخندی؟

دستی به جیب برد و نوتی بیرون آورد و بدست کودکش داد و او به سمتم دراز کرد.
هاله اشک در چشمانم حلقه زد چرا که او را به شادی و خنده دعوت میکنم و نوید سالی شاد را برایش دارم و او مرا گدا پنداشته و پسرش نادانسته میاموزد که شغلم تکدی گریست،آری #میثم_پورمنش تکدی گر خنده های شهر بافق.
من سايل لبخند شادتانم نه پول جیبتان؟

  1. رژ لب

    تو زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین سایت ها هستید.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *