- عصر بافق - http://asrebafgh.ir -

خاطرات ناب / #دیدار آیت الله سلیمانی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه شهرستان بافق با #مقام_معظم_رهبری

مصاحبه اختصاصی عصر بافق با آیت الله سلیمانی، امام جمعه شهرستان بافق در خصوص دیدارهای وی با #مقام_معظم_رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای

عصر بافق : اگر امکان دارد در خصوص دیدارهایی که با #رهبر_معظم_انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای از قبل از انقلاب تاکنون داشته اید توضیح دهید؟
آیت الله سلیمانی : من ( قبل از پیروزی انقلاب معمولا) برای منبر به چندین استان میرفتم که یکی از این استانها، استان کرمان و شهر ماهان بود. در آن زمان اتوبوس (مسافری) مستقیم از قم به کرمان نبود و اتوبوسهایی که از تهران می آمدند اگر جای خالی داشتند قم هم مسافر سوار می کردند.
چند روزی به رمضان بود که من به ماهان دعوت شده بودم و برای همین به روبروی ترمینال مسافربری قم رفتم تا اتوبوسی آمد و سوار شدم. این اتوبوس چند صندلی خالی داشت که در هنگام سوار شدن صندلی ردیف دوم و یا سوم یک آقای سیدی به همراه یک نفر دیگر نشسته بودند که نظر من را جلب کرد. سلام کردم و نشستم. ایشان را نمی شناختم ولی قبلا اسم #سید_علی_خامنه ای را که جزو #مبارزین هستند زیاد شنیده بودم. اتوبوسها معمولا از مسیر اصفهان می آمدند چون تا اصفهان جاده آسفالت بود و از طرف کاشان خاکی بود، مسیر اصفهان به یزد نیز خاکی بود. قبل از ورود به اصفهان کافه ای بود که معمولا اتوبوسها برای نماز مغرب و عشاء آنجا توقف می کردند.
منهم چون ردیفهای آخر اتوبوس نشسته بودم و طبق معمول عجله ای برای پیاده شدن ندارم جزو نفرات آخری بودم که پیاده شدم. داخل نمازخانه که شدم ایشان داشتند نماز می خواندند من نیز به ایشان اقتدا کرده و نماز را خواندیم. بالطبع نماز ایشان زودتر تمام شد و سر یک میز با آقایی که همراهشان بود نشستند منهم یک گوشه ای تک و تنها نشستم و شام خوردم. من چون لباس روحانیت به تن دارم سعی میکنم در مسافرت سریع به اتوبوس برگردم تا مردم معطل من نشوند لذا غذا را سریع خوردم و کنار میز آقا که رسیدم سلام کردم و گفتم آقا شما کی هستید؟
ایشان گفتند : من سید علی خامنه ای هستم.
کتاب #آینده_در_قلمروی_اسلام کتابی است که ایشان نوشته بودند پرسیدم از شماست؟
فرمودند : بله خوانده ای؟ نظرتان چیست؟
گفتم : بله خوانده ام ولی من در حد و اندازه ای نیستم که نظری بدهم. ایشان تشکر کردند و من داخل اتوبوس رفتم. یادم هست ایشان موقع سوار شدن نگاهی به عقب کردند و من برداشتم این بود که می خواستند ببینند من کجا نشسته ام. پس از مدتی که اتوبوس حرکت کرد ایشان به طرف من آمدند و سوالاتی که بچه کجا هستی، چه می خوانی و چکاری انجام می دهی پرسیدند که من پاسخ دادم و با اصرار از ایشان خواستم که به صندلی خود بروند و من به حضورشان برسم و با اصرار و پافشاری به صندلی خودشان برگشتند.
گفتم شما کجا می روید؟ گفتند: رفسنجان
روحانی شاخص منطقه رفسنجان در آن موقع و در زمان حکومت شاه، آشیخ عباس پورمحمدی، (عموی وزیر دادگستری و کشور در دوره های قبل) بودند. اتوبوس که به رفسنجان رسید عده ای به استقبال حضرت آقا آمده بودند و من نیز پیاده شدم و تصمیم گرفتم تا وقت دارم در رفسنجان بمانم و بیشتر از محضر آقا استفاده کنم البته آن زمان اصلا خبر نداشتم که قرار است ایشان رئیس جمهور و رهبر شوند.
به خانه آشیخ عباس رفتیم و تا ظهر آنجا ماندیم.
آقا به من گفتند شما می رفتید، چرا ماندید؟
گفتم آقا خوشم آمده که با شما باشم.
ظهر که شد از خانه آشیخ عباس بیرون آمده و به سمت کرمان و ماهان رفتم و از آنجا نامه ای برای ایشان نوشتم. نامه با این شعر شروع می شد.
نامه را گر میبری قاصد زبانی هم بگو
نامه را آهسته بگشا دل در آن پیچیده است
و در این نامه نوشتم که #جاذبه شما مرا جذب کرد و ایشان بعدا در جواب به من نامه ای نوشتند که الان سحر است، ماه رمضان و ماه دعا، من به یادتان هستم و شما هم دعایم کنید.

و این اولین دیدار من با #حضرت_آقا بود.

ادامه دارد…