دستپخت مادرم عالی
درس من خوب بود و انضباطم خوب..
دستپخت مادرم عالی،،،
پدرم مرد مهربانی بود،،
نکته این بود: جیب او خالی..
نکته این بود و من ندانسته،
میگرفتم ز خویش، هی ایراد
که چه کم داری ای پسر آیا!
تو از ان خنگ مدرسه فرزاد؟؟
درس تو خوب، انضباط عالی!!
او ز علم و ادب ولی خالی!!!
از چه ناظم به او عنایت داشت!؟
با تو اما نداشت احوالی!!؟؟
در دبستان سوال من این بود:
فرق من در چه هست با فرزاد!؟
ناظم و هم مدیر و مستخدم،،
روی خوش بر چه اش نشان میداد؟؟
سردی باد کولر گازی،، میز و رایانه گوشه دفتر،،
خرج تعمیر دربهای کلاس، سال آینده تحفه ای دیگر…
تاجر خوب و سرشناسی بود،، پدر همکلاسیم فرزاد..
او که گاهی از آنهمه ثروت،، گوشه ای هم به مدرسه می داد..
کودکی ساده بودم آن دوران
گیج و مبهوت ،زانچه میدیدم!!
چون ز فرزاد، خوبیم سر بود،،
با هران منطقی که میچیدم!!
**
بوی خوب برنج گیلانی،،
مرغ و ماهی، کباب و بریانی..
گویی انگار بود، همین دیروز،
و من آن کودک دبستانی..
خانه همچو قصر فرزادی،
در مسیری به خانه ما بود..
از دبستان به خانه میرفتم،،
باغ زیبای خانه پیدا بود..
بوی عطر برنج گیلانی،
هوش آدم ز کله اش میبرد..
از سرکوچه هر که رد میشد،،
در دهان آب از اشتها میخورد..
میشدم من رد از سرکوچه
سوی خانه، چه گشنه و خسته
و ناهار آبگوشتی، بز باش
توی دیگی بزرگ و سر بسته..
زیر لب غرو لند با مادر،،
این چه وضعیست؟ باز هم دیزی!؟
بینوا سفره را که می انداخت،،
در جوابم نداشتش چیزی..
**
کودکی بی خبر ز وضع پدر،،
تاجر و کارگر برایم گنگ..
ماهیه کوچکی که جاهل بود،،
فرق یک رودخانه را با تنگ…
دستپخت مادر خوبم،،
همچو مامان فرزی عالی بود..
نکته آن بود، این وسط اما:
جیب بابا، همیشه خالی بود..
(محمدعلی دهستانی بافقی)
شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید
√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد
خدا قوت دهستانی عزیز
عاااااااااااالی
احسنت براین شعرپرمحتوا
خیلی زیبا بود و به دل نشست یاد بچگیهام افتادم, موفق باشید