“مدرسه”

مدرسه اي كلبه دانايي ام
لب بگشا ، مهر تماشايي ام
ياد گرفتم زتو عرفان شرق
تا كه الف زد كُلَه بر بايي ام
عقل عصاي تو بدستش گرفت
در گذر از پيچش زيرايي ام
چوب الف بر كف دستان من
نقش زده خاطره آرايي ام
زنگ زدم خانه سارا و زود
رفت به باد خيمه دارايي ام
گفت منم يار دبستاني ات
عشق ولي سوخت سراپايي ام
زنگ خبر دار تو هر صبحگاه
پر كند آواي شكوفا يي ام
مادر عباس چرا سفره اش
پر شده از خالي نانوايي ام
شيب تورم همه را هل دهد
بر سر این سفره روبايي ام
بسكه هما بر لب چت مي نشست
خوب به آتش زده پروايي ام
زاغ به بالاي درختي نشست
تا بسرايد غم فردايي ام
مادر كبري همه شب مي كشد
نقشه تصمیم به رسوا يي ام
مرد كمي چتر غزل را تكاند
تا بزند تار به تنهايي ام
سید محمد ميرسليماني بافقي

برچسب ها : ,

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *