- عصر بافق - http://asrebafgh.ir -

نامه غلوم حسین به پسر عمه اش در خارج

نامه غلوم حسین به پسر عمه اش در خارج

به نام خدا
((توجه توجه: این فقط یک داستان طنز هست و لاغیر. خواهشا کسی به خودش نگیرد و خودش را ناراحت نکند))
نامه غلوم حسین به پسرعمه اش در خارج
پسر عمه عزیز سلام
باری اگرحال مرا بپرسی میگویم خیلی خوب هستم و همه چیز اینجا عالی هست.
اینجا هوا خیلی خوب هست و هواشناسی همیشه دمای بالاتر از 37 درجه را اعلام نمیکنه. البته میترسن مردم جوش کنند وقتی بفهمند دمای هوا تا 50 درجه هم میرسه . مردم شهر هم بنده خداها عادت کردن به این وضعیت و بقول پیرمردهای شهر اینجا تمرین گرما میکنند برای تحمل گرمای روز قیامت!!!!!
ما اینجا هر روز به پارک آبشار میرویم و بچه هامون آب بازی میکنند .قبلنا یک پارک بزرگ داشتیم کنار فلکه قارچ که از بس وسایلش درب و داغون و کهنه بود مردم جرات نکردن بچه هاشون رو ببرن برای بازی. پارک آهنشهر هم دیگه لقانته شده.
راستی بهت بگم شهر ما درآینده نه چندان دوری موتورسوارهای خیلی حرفه ای تحویل جامعه میده. میدونی چرا با قاطعیت اینو گفتم ؟چون اینجا رسم هست وقتی بچه ها به سن 3 سالگی رسیدن پدرای عزیزشون براشون موتورسیکلت میخرن و صبر میکنن تا بره کلاس اول دبستان. بعد دیگه لازم نیست آژانس بگیرن برای مدرسه فرزندشون. خود بچه موتور برمیداره و به مدرسه میره. عصرها هم برای اینکه توی خونه نق نق نزنن بچه ها، والدین اجازه میدن تا بچه هاشون سوار بر موتور تو کوچه و خیابون ویراژ بدن.
یادمه دفعه قبل که بهت گفتم دخترخاله صغری عاروس شده، فکر کردی سر بسرت میذارم. باورکن دروغ نگفته ام و الان بچه اش یک سالش هست. البته حق داری تعجب کنی، چون زینب دختر خاله صغری تازه 12 سالش شده. اینجا دیگه عادی شده برای بعضی خانواده ها که دخترشون رو وقتی بچه هست به خانه بخت بفرستن.
بهت گفتم پیکانم را فروختم و پراید خریدم؟ از بس متلک مردم شنیدم وام گرفتم و پراید خریدم. آخه توی فامیل و در و همسایه یجوری نگاه میکردن وقتی سوار پیکان میشدم که دلشون برام میسوخت. برخی از مردم این شهر از برکت پول معدن ماشین های خارجکی سوار میشن. البته ما بخیل نیستیم خدا بهشون بیشتر بده. بنده خداها خیلی زحمت میکشن توی معدن و با سختی و مشقت سنگها را از دل کوه با کلنگ بیرون میاورند.
ما اینجا از بس توی کوچه و خیابونامون آشقال نمی ریختیم ،رفتگرهای شهرداری از کار بیکار شده بودند. برای همین فکر کردیم که هر چه بیشتر آشقال بریزیم تو کوچه و خیابون خیلی بهتره و ثواب هم داره. بیشترین ثواب هم روزهای جشن نصیبمون میشه، چون تا میتونیم آشقال میریزیم توی خیابون.
اینجا اصلن بحران آب نداریم و اینقدر آب زیاد هست که همه دارن خونه باغ درست میکنند. راستی یادته جعفر پسر همسایه مون دنبال امتیاز آب برای خونه باغش بود؟ آخرش گرفت. یه چهار دیواری توی جاده باقرآباد درست کرد و توش چهار تا گوسفند ریخت. اداره آب هم سریع بهش امتیاز آب داد. البته گوسفندها چه گناهی کردن که باید تشنگی بکشن.
راستی تا یادم نرفته تنباکوی دو سیب اونجا گیر میاد برام بگیری؟ آخه تنباکوهای اینجا طعم و دودش خیلی به درد نخور شده مجبور شده ام سیگار بکشم. البته دستشون درد نکنه کارخونه های سیگارتو کشورمون هست خدا رو شکر. همه مدل سیگاری داریم و دیگه لازم نیست سیگار ونستون آمریکایی بکشیم. خودمون سیگار تیر و بهمن و فروردین و هما تولید میکنیم.
دیشب دایی دل درد شد و بردیمش بیمارستان 1000 تختخوابی. اینقدر شلوغ بود که نوبت به ما نرسید و ساعت 2 نصف شب شد. البته گفتن که متخصص هامون فقط روزها تشریف دارن . بنابراین دایی را بردیم خونه تا فردا که متخصص ها اومدن بیان ببینن دردش چیه. خدا کنه دایی تا فردا زنده بمونه چون خیلی ناله میکرد بنده خدا.تصمیم گرفتیم از این به بعد فقط روزها بیمار بشیم. بهر حال سرت را درد نمیارم. بقیه درد دلهام دفعه بعد برات مینویسم.      خدا نگهدارت                       عین.الف.حسین آباد