تلخند

الا یا ایها الساقی, مخور غم چون که الباقی,,

برای نشئگی دیگر, نیازی نیست بر ساقی..

بگو با حلقه رندان, مترس از گزمه و زندان,,
نه حبسی هست و اعدامی, نه حکمی هست و شلاقی..

شنیدم نشئه ای امشب, ز عمقِ دل, چنین میگفت:
خدایا من یقین کردم, تو رحمانی تو رزاقی..

عزیزی شیره ای گفتا, از این پس, مردِ قانونم,,
بگو داروغه را زین پس, مکن باما بداخلاقی..

زغال و منقل اِحیاکن, بساطِ عیش برپاکن,,
مبادا حسرتِ افیون, بماند بر دلت باقی!!!

به جای چنجه و بازو, کبابِ بره یا آهو,,
بچسبان رویِ وافورش, تو بستِ خوشکل و چاقی..

مبادا کفرِ این نعمت, که هم ارزان و بی منت,,
شود روی فضا باشی, فقط با سیخ و سنجاقی!!!

نشین هرجا دلت خواهد, که غم از خاطرت کاهد,,
مکان هرجا هوس کردی, چه قشلاقی,چه ییلاقی..

مشو از دیدگان پنهان, نشین در مرکزِ میدان,,
که خط خوردست وافورت, زِ کالاهی قاچاقی….
(محمدعلی دهستانی)

 

برچسب ها : ,
  1. ابراهیم
  2. panahi

    جالبههههههههههههه

  3. خانی

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *