عرش خدا و حلقه خوبان, دلش شکست,,

روزی به قصدِ قربتِ اندیشه ای سخیف,,
برفرقِ مردِ عدل و عدالت شکاف رفت…

مردی که جن و انس و ملک, در ولادتش,,
برگردِ کعبه, بنتِ اسد را, طواف رفت..

روزی به قصدِ قربتِ یک ذهنِ خشک و کور,,
دنیا برایِ مردم فرزانه تنگ شد..

باتیغِ جهل ,بر سرِ مولا و بابِ علم
محرابِ کوفه, سخت و غریبانه رنگ شد…
روزی به قصدِ قربتِ یک قومِ بی صفت,,
شادی نصیبِ سلسله های ِ رجیم شد…

عرش خدا و حلقه خوبان, دلش شکست,,
از اینکه باز, زینب کبری , یتیم شد..

روزی به قصدِ قربتِ کورانِ روزگار..
خورشیدِ عشق, در سحری بر شفق نشست..

شیرخدا غریب ونهان از میان خلق
اندر جوار رحمت اعلایِ حق نشست..

لعنت به قصد قربت, پستان روزگار,,
وقتی سوار مسندِ جهل و تحجرند!!
انگه که بی تدبر و با خنجری ز جهل,,
بابغض و کینه, سینه مظلوم می درند…

(محمدعلی دهستانی)

برچسب ها : ,
  1. مریم

    درود بر شما ، طاعات تون قبول
    شعرتون بسیار عالی و دلنشین بود
    کم نیستن ابن ملجم هایی که به نام حق ، با شمشیر جهل و ناآگاهی شون بر فرق حق و حقیقت زمانه ، شمشیر میکشن …
    به امید آگاهی بشریت و رهایی از ظلمت جهل
    موفق باشین

  2. panahi

    بسیار زیبا و دل انگیز
    به دل نشست
    موفق باشید

  3. ابراهیم

    سلام. واقعا عاااااااااااالی و دلنشین

  4. خانی

    عالی و پر مفهوم
    موفق باشید

  5. محمد

    درود بر اقای دهستانی مرحبا زنده باد

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد

کد امنیتی: *